-
هیچ می دانید مردم چه می گویند ؟!
سهشنبه 14 آبان 1392 11:39
می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟! می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟! به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم...
-
یرآلما چورکی
یکشنبه 12 آبان 1392 15:36
ندا عبدی ساعت 4 بود و باید در جلسه ساعت 5 تحریریه حضور می یافت، اما هنوز نهار نخورده بود و گرسنگی جانش را می خورد. برای دختری در شرایط او، شاید رفتن به مغازه «حسن ایرانچی» بیشتر از اینکه واقعاً تابو باشد، در ذهنش بد ترسیم شده بود، اما بالاخره تصمیمش را گرفت. وارد کوچه مخابرات که شد، لحظه ای؛ پشیمان از تصمیمی که گرفته...
-
پروسه استخدام در آذربایجان غربی ادامه دارد
پنجشنبه 2 آبان 1392 08:02
دیروز لایحه ای مبنی بر لغو مصوبه مهرآفرین منتشر شد که باعث ایجاد اضطراب و کنش های منفی در میان پذیرفته شدگان آزمون استخدامی اخیر آذربایجان غربی بود متن خبر به نقل از خبرگزاری فارس به این شرح است: با تصویب هیئت وزیران مصوبه طرح مهرآفرین لغو میشود با تصویب دولت، تصویبنامه موضوع طرح مهرآفرین و کلیه پیوستها، اصلاحات و...
-
آرمان گرایی
چهارشنبه 1 آبان 1392 11:05
زمانی که در سال 83 وارد دفتر نشریه امانت شدم، بعد از چند روز متوجه شدم که باید یک سری آرمان هایی که به آنها متقاعد بودم را تعدیل کنم. یکی از این آرمان ها که در برخورد با یکی از همکاران متوجه بی ارزش شدن آن شدم این بود: همیشه دوست داشتم همه دوستم داشته باشند این آرمان با گذشت هر روز تبدیل به یک رویا شد برایم... آقای...
-
روز تولدم- رمز مطلب: یک عدد سه رقمی
جمعه 26 مهر 1392 22:00
-
نیاز به یک همفکری!
پنجشنبه 18 مهر 1392 18:03
برای یکی از دوستانم سوالی پیش آمده و آن را با این مضمون برای من ارسال کرده است: یه سوال و همفکری: چند وقت پیش یک کنسرت تو شهرمون اورمیه برگزار شد. خواننده اش هم که مرتضی پاشایی بود من که واللا راستشو بخوایین پول واسه این کارا نمی دم! (حالا اگه شجریان بود یه چیزی!) دو تا بلیت گیرم اومد و با رفیقم رفتیم. خدا روز بد...
-
سوالات، گلایه ها و تشکر های من!!
جمعه 12 مهر 1392 17:43
با اینکه سالهاست می نویسم، (حال مخاطب بپسندد یا نه که امیدوارم بپسندد و چنین گمان می برم!) اما همیشه سر این کلمات مشکل داشتم: حوزه آبریز درست است یا حوضه آبریز؟ نقطه نظر درست است یا نکته نظر؟ نقاط قوت درست است یا نکات قوت؟ تِکاب درست است یا تَکاب؟ گُمان درست است یا گَمان؟ و خیلی چیزهای دیگر که در لحظه نوشتن این مطلب...
-
سوالات املایی و انشایی من
چهارشنبه 10 مهر 1392 01:28
با اینکه سالهاست می نویسم، (حال مخاطب بپسندد یا نه که امیدوارم بپسندد و چنین گمان می برم!) اما همیشه سر این کلمات مشکل داشتم: حوزه آبریز درست است یا حوضه آبریز؟ نقطه نظر درست است یا نکته نظر؟ نقاط قوت درست است یا نکات قوت؟ تِکاب درست است یا تَکاب؟ گُمان درست است یا گَمان؟ و خیلی چیزهای دیگر که در لحظه نوشتن این مطلب...
-
خیانت (کامل)
سهشنبه 2 مهر 1392 08:19
1 صبح تازه سر زده و اهالی خانه از خواب بیدار شده اند یکی یکی راهی دستشویی می شوند هر کدام وقت مسواک زدن، شیر آب را رها می کنند و بعد از فراغت از چرخاندن مسواک در تمام نقاط دندان ها، دهانشان را می شویند... آن هم با دقت فراوان! 2 صبحانه حاضر است و افراد خانه صبحانه را نوش جان می کنند. یکی یکی در نوبت ایستاده اند تا...
-
خیانت 3
سهشنبه 2 مهر 1392 08:13
9 - خانوم زود باش حاضر شو یه عالمه کار داریم ها... این صدای بابای خونه بود که همسرش را به عجله دعوت می کرد تا هر چه سریعتر راهی باغ شوند. امروز قرار بود تراکتور بیاید و باغ دیم انگورشان را خراب کند تا به جای آن درخت های بهاره بکارند. باغ انگور دیگر صرفه اقتصادی نداشت برایشان! میوه های بهاره خیلی خوب فروش می رفت. تصمیم...
-
خیانت 2
دوشنبه 18 شهریور 1392 08:38
5 (اداره؛ مکالمه بابا با همکار) - دیروز ماشینو بردم کارواش... خیلی تمیزش کردن ولی صبح روش پر از گرد و غبار شده بود. دیگه نشستمش - حالا من که نشسته بودمش صبح باز یه آبی پاشیدم روش... می خوای به رحیم آقا بگو وقتی گلهای حیاط اداره رو آب میده یه آبی هم رو ماشینت بپاشه... 6 (حیاط اداره؛ رحیم آقا و همکار بابا) - به به......
-
خیانت
جمعه 15 شهریور 1392 21:56
1 صبح تازه سر زده و اهالی خانه از خواب بیدار شده اند یکی یکی راهی دستشویی می شوند هر کدام وقت مسواک زدن، شیر آب را رها می کنند و بعد از فراغت از چرخاندن مسواک در تمام نقاط دندان ها، دهانشان را می شویند... آن هم با دقت فراوان! 2 صبحانه حاضر است و افراد خانه صبحانه را نوش جان می کنند. یکی یکی در نوبت ایستاده اند تا...
-
آبی نیلگون من کجایی...
پنجشنبه 31 مرداد 1392 00:22
واقعا درد داره هم برای چشمانمان هم برای قلب هایمان (اگر موفق به دیدن تصویر نشدید، روی آن کلیک راست کرده و open image in new tab را کلیک کنید.) اشکهایم بی قراریهای بی آبیت را فریاد میزد اما... تا ابد گریه هایم را از نگاهت برنمیگیرم. تو در جان من رخنه کردی با همه بی صبریم اشکهایم تقدیمت تا همیشه . دریای من . شعر از...
-
استخدام استانداری آذربایجان غربی از محل طرح مهرآفرین نیست
جمعه 25 مرداد 1392 13:58
روند بررسی پرونده پذیرفته شدگان آزمون استخدامی ادامه دارد متعاقب اعلام رسمی استانداری آذربایجان غربی برای استخدام 399 نفر در بدنه 22 دستگاه دولتی استان، بیش از 16 هزار نفر تحصیل کرده در مقاطع کارشناسی و بالاتر آذربایجان غربی در آزمون استخدامی 17 تیر ماه شرکت کردند. روزهای 6 و 7 مرداد ماه بود که لیست 1.5 برابر ظرفیت...
-
گلایـه دکتر شریـعتی از خـدا و جـواب سهراب سپـهری !
پنجشنبه 24 مرداد 1392 21:59
گلایه ای از خدا، منتسب به دکتر علی شریعتی خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر...
-
خبرنگار
چهارشنبه 23 مرداد 1392 13:47
داشتم از میدان گل اوستو وارد خیابان سرداران به سمت امام می شدم که یکی از همکارای باسابقه مطبوعاتی با ماشینش نگه داشت و گفت: کجا می رید برسونمتون؟ منم از هول گرما و اینکه نمی تونستم با بسته بزرگی که دستم بود، چادرم رو نگه دارم، سوار شدم. گفت: میای مراسم تجلیل شهرداری؟ گفتم: نه من خبرنگار فرهنگی ام. شهرداری مال مدیریت...
-
یادش به خیر...
شنبه 19 مرداد 1392 18:47
وقتی دوران راهنمایی رو می گذروندم، دوستی داشتم به نام مرضیه که بر حسب اتفاق فامیلی مون هم یکی بود! آه که چه روزهای خوبی با هم داشتیم... یکی از قشنگ ترین قسمت های این دوستی یخمک هایی بودن که زنگ های تفریح تو مدرسه راهنمایی بهجت با هم شریکی می خریدیم و نصف می کردیم. یه نوبت قسمت پایین مال من بود و یه سری سهم مرضیه! پفک...
-
خدایا شکرت... بی نهایت
سهشنبه 8 مرداد 1392 09:22
اپیزود اول: (تاکسی- 30 خرداد- ساعت 2:40 بعدازظهر) - سلام خانم عبدی... ببخشید مزاحم شدم. قراره فردا یا پس فردا آگهی استخدام اداره ما بیاد رو سایت استانداری. حتما اداره خودمون رو بزنی ها. روابط عمومی می خواد. این صدای آقای "الف" مسئول بخش "ح" اداره سابقمون بود. اداره ای که از اسفند 90 تا دی 91 مهمانش...
-
پینه کیف چرمی
سهشنبه 1 مرداد 1392 20:11
هر روز با آن کیف چرمی زهوار دررفته اش پشت چراغ قرمز عابر پیاده می ایستاد و منتظر سبز شدن چراغ می ماند. به حال افرادی که بی مهابا و بدون هیچ احتیاطی، قانون چراغ راهنما را رعایت نمی کردند، در دل تاسف می خورد و سری تکان می داد. آن روز عصبی و ناراحت از دست همسرش، گوشی تلفن همراه در دستش بود و با صدای بلند، به کسی که پشت...
-
غمگینم... مثل کودکی که...
سهشنبه 25 تیر 1392 22:31
مثل کودکی که بادکنکش ترکیده باشد غمگینم مثل کودکی که آبنبات یا عروسک نداشته اش را دست دوستش دیده و دلش خواسته غمگینم... عصر که بعد از یک سفر کاری به روستای سوله دوکل برای تهیه گزارش از پشت صحنه یک تله فیلم؛ در خواب قیلوله بودم، خواب دیدم آن کوه و در و دشت را... دیدم که پسر بچه ای زیبا از دست مادرش سر خورد و چرخان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 تیر 1392 07:54
-
کسی را پیدا کن که لبخند بیاورد بر لبانت...
پنجشنبه 20 تیر 1392 18:01
Don't go for looks; they can deceive Don't go for wealth; even that fades away Go for someone who makes you smile Because it takes only a smile to Make a dark day seem bright Find the one that makes your heart smile به دنبال ظواهر نرو؛ شاید فریب بخوری به دنبال ثروت نرو؛ این هم ماندنی نیست به دنبال کسی باش که به لبانت...
-
قرمه سبزی
پنجشنبه 20 تیر 1392 17:56
همسایه اینا برای افطار قرمه سبزی دارند بوی غذایشان از الان مستم کرده است!!! وای آللاه منه سبزی خوروشتتتتتتتتت
-
ندای عزیزم ؛ سلام
دوشنبه 17 تیر 1392 08:42
ندای عزیزم ؛ سلام امشب آمده ام تا برایت بنویسم ... بنویسم و بگویم که چقدر وجودت آرامش بخش وجودم است ! بنویسم که چقدر بودنت خوب است ... بگویم که چقدر دوستت دارم... بگویم که در آن مدت که پیشمان بودی ،بارها وبارها خدا را برای بودنت شکر کردم ... برای اولین بار در زندگی معنی محبت را فهمیدم ... فهمیدم که می شود کسی را از ته...
-
ورود به یک مرحله جدید از زندگی ام...
دوشنبه 3 تیر 1392 18:40
دیروز دوم تیر ماه 1392، ساعت 4:30 دقیقه، با آقای "بهرنگ منتخبی" عقد بستیم که تا پایان عمرمان همیشه با هم باشیم و هیچوقت پشت هم رو خالی نکنیم. عهد بستیم که خانواده اولویت اول زندگی مان باشد و برای شادی و آرامش بکوشیم. متعهد شدیم که زیر سایه الطاف ایزدی و با تلاش خودمان، زندگی ای بسازیم که نظیرش کمتر پیدا شود....
-
یادگاری
چهارشنبه 29 خرداد 1392 09:26
دفعه اولیه که به خوی سفر کرده و درست در همون بار اول، دوست داشت بره به مکانی که بهش میگن آرامگاه شمس تبریزی. با کلی خواهش و تمنا، خانواده اش رو راضی کرد که به محل مورد علاقه اش برن تا اون بتونه چند تا عکس یادگاری در محل بگیره. همیشه در مجالس و محافل دوستانه و کاری اش، ادعای فرهنگ دوستی اش سر به فلک می گذاشت و مدعی بود...
-
کیک تولد با چاشنی امید
جمعه 24 خرداد 1392 01:29
«مامان... مامان... برای تولدم کیک می خری؟»... صدای دختر کوچولوی شیرین در گوش مادر طنین انداخت. گفت: «چشم دخترم می خرم!» و او را به مهدکودک سپرد و رفت. همسرش را دو سال بعد از ازدواج شان از دست داده بود، همسری که عاشقانه دوستش داشت و حالا با دختری 5 ساله، مجبور بود کار کند تا محتاج کسی نشود؛ حتی حاضر نبود از پدر پولی...
-
من رأی نمی دهم
یکشنبه 19 خرداد 1392 09:51
"من رأی نمی دهم" به کسی که تبلیغات انتخاباتی اش را روی تابلوی نام خیابان ها می چسباند و ادعای فرهنگ دارد "من رأی نمی دهم" به کسی که نامش را روی پیاده رو خیابان عطایی که شهرداری با هزاران زحمت و در سریعترین زمان ممکن سنگفرش کرده است، نوشته... "من رأی نمی دهم" به کسی که میلیاردها هزینه می...
-
کاش کودک می شدم
دوشنبه 13 خرداد 1392 22:15
شاید این جمله تکراری باشه، اما بدترین دعای بچگی ام این بود که "کاش بزرگ می شدم!" به راستی چرا بزرگ شدیم؟ من هنوز هم معتقدم کودک درونم در حال بازیگوشی است؛ اما دنیای کودکی عالمی بود برای خودش... گل کوچیک با توپ پلاستیکی چند لایه بازی کردن با پسرهای محل... مرگ بر آمریکاهای محکمی که به عنوان مسئول صف سر می...
-
حمید در سایه مهدی
یکشنبه 5 خرداد 1392 22:37
حمید همچنان در سایه مهدی است. حمید مهدی را نه تنهابرادر که بزرگترین فرمانده خود می دانست. صمد قدرتی پیک آقا مهدی می گفت در عملیات خیبر که حمید داشت می رفت به سمت خط دیدم ناراحت به نظر می رسد. گفتم سفارشی دارید بفرمائید . گفت آمدنی احسان مریض بود نمی دانم خوب شده یا نه ؟ چون آقا مهدی گفته بود کسی با پشت خط تماس نگیرد،...