خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خدایا چرا؟

آخ که عجب ذوق و شوقی داشتم وقتی اسمم تو لیست قبولی های دانشکده ادبیات اورمیه دراومده بود.

اونم چه رشته ای... جون می داد واسه معلمی

کاری که خیلی دوستش داشتم


خدایا با چه ذوق و شوقی و البته با چه عجله ای داشتم درس می خوندم که زودتر فارغ التحصیل شده و صاحب شغل بشم... سال 84 وارد دانشگاه و سال 87 فارغ التحصیل شدم. یعنی در عرض سه و نیم ترم! البته همزمان شاغل هم بودم.


یادم نیست... فکر کنم سال 89 بود

از اداره آموزش و پرورش در خیابان امام تا ... (خونه مون) پیاده رفتم. گریه کنان... هق هق گریه امونم نمی داد.

آموزش و پرورش بعد سالها داشت استخدام میکرد

از رشته ما، یعنی علوم تربیتی گرایش مدیریت برنامه ریزی آموزشی، فقط مرد می خواستن... من بعنوان یک زن حق نداشتم با این رشته در آموزش و پرورش استخدام بشم.


الان 4 سال از فارغ التحصیلی من می گذره


دریغ از یک آگهی استخدام در این رشته برای من


امروز شهرداری استخدام داره، اما اینجا هم فقط یک نفر مرد می خواهند از این رشته.


دختران عزیز! بانوان گرامی! شما را به جان هر کی دوست دارید! این رشته را نخوانید یا حداقل مثل من برای ارشد تغییر رشته بدین!


کاش این یک سال تموم بشه زودتر و من مدرکم رو بگیرم. چون در حال حاضر گوش شیطون کر مورچه خاک به سر ارتباطات تو بورسه

نوستالوژی ناب

یادش به خیر


بچه که بودیم با داداشم مسابقه می دادم که کی بیشتر می تونه بره بالا


یه بار علی افتاد گریه کرد


حالا بماند که این افتادن کلی درد داشت، از مامانم یه دست کتک خورد که دیگه از این کارا نکنه!!


منم که مظلوممممممممممممم


رفتم قایم شدم سریع