خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

اولین شعر

یه بار که از تهران برمی گشتم و بشدت خسته بودم، بهرنگ ازم پرسید: چی تو جاده می بینی؟ گفتم ماه و چند تا ستاره دور و برش

گفت هوا چطوره؟

گفتم سرد...

گفت:

اولدوزوم سان آییم سان

تانری وئرن پاییم سان

قیشین سازاخ چاغلاری

ایستی وئرن یاییم سان


این اولین و آخرین شعری بود که بهرنگ اختصاصی برای من سرود 


همین شعر رو روی کارت عروسی مون نوشتیم