خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

شانه‌ هایش

 ..........

 

دلش گرفته بود... با خود می اندیشید که چرا زیر این چرخ کبود طولانی ترین و سخت ترین ها برای اوست! به طولانی بودن راه و مسؤولیت سنگینش که تا انتها بر شانه داشت می اندیشید... هر قدم دلگیرتر از گام قبلی برداشته می شد و رهگذر؛ از بخت خود گلایه و شکایت می کرد...

به میان راه رسید، سر بلند کرد و به آسمان نگریست. اشعه های خورشید را دید که تابان و سوران بر سر رهگذران، درختان، خاک و زمان می افتادند. لحظه ای به فکر فرو رفت... خورشید را چقدر صبور یافت که هر روز از پشت کوهها به حرکت درآمده و اشعه های تابان، سوزان و انرژی بخش خود را نثار ساکنان زمین می کند و دوباره می رود و باز می آید و ...

 چند لحظه چشمانش را بر هم گذاشت... لبخندی زد و قدم هایش را استوارتر برداشت. او راز زندگی را دریافته بود. رهگذر می دانست خالق دنیا، به اندازه ظرفیت و مسؤولیت افراد بر شانه انسان ها و مخلوقات بار نهاده است... 

--------------------------------------- 

وقتی میهمان می آید...

 پاشید جمع کنید... خونه ها رو مرتب کنید... آماده باش کامل!  

یه مهمون داره میاد. نکنه جایی گرد و خاکی بمونه؟ نکنه چیزی کم و کسری باشه؟  

وای دخترای خونه! آماده این؟ همه چی رو آماده کردین واسه مهمونی؟  

پسرا... به حرف بزرگترا گوش دادین؟ فرشا  رو شستین؟  

مامانا خونه تکونی تموم شده؟  

باباها چیزی کم و کسری نمونده که؟  

الان میرسه ها. اون لباسا رو از جمع کن از رو مبل! به مهمونمون برمی خوره جایی به هم ریخته باشه و روی قاعده خودش نچرخه ها... 

آخه مهمونمون خیلی عزیزه. کلی احترام داره این مهمون. کلی با خودش خیر و برکت میاره. 

قراره کلی نور به خونه هامون هدیه کنه. قراره نور چشمی همه ما بشه و خلاصه کلی ارج و قرب داره و جاش رو چشامونه.   

 

 ramazane mobarak

 

***** 

دیروز وقتی داشتم روی یک پروژه بسیار بزرگ و مهم کار می کردم که همانا شستن فرش بود پسر همسایه مون اومد پیشمون و گفت: ترکیه فردا روزه است. 

بعد در مورد یه برنامه فراموجی  صحبت کرد. گفت: گزارشگر از یه آخوند ترکیه ای پرسیده: در مورد روزه صحبت بفرمائید "البته یه چیزی در این مایه ها" 

گفته و گفته... 

گزارشگره گفته اونا که نمی تونن روزه بگیرن چیکار کنن؟! 

یه حدیث نقل می کنه از پیامبر اسلام. 

روزی پیامبر مشغول کار بودند در ماه مبارک رمضان که یک کارگر بر وی وارد شده و می گوید: من از صبح تا شب کارگری می کنم. میشه من روزه نگیرم؟ 

پیامبر می فرماید: آیا برای کاری که میگیری مزدی هم دریافت می کنی؟ 

کارگر می گوید: بلی... 

پیامبر می فرمایند: برای روزه هم مزدی است که خداوند می پردازد. تو اگر کار نکنی بی مزد و روزی می مانی و اگر روزه نگیری هم بی اجر نزد خدا... 

******* 

من زخم معده دارم روزه نمی گیرم. 

من کارم سنگینه روزه نمی گیرم . 

من قرص ... می خورم روزه نمی گیرم. 

من کدوم عملم رو قاعده است که روزه هم بگیرم؟ 

من با خدا یه قرارداد سری دارم! 

... 

خب روزه اگه سخت نباشه که روزه نیست! البته همه آنهایی که بنا به دلایلی روزه نمی گیرند و دلیل موجهی دارند هم اجرکم عند ا... اما لطفا در بوق و کرنا فریاد نفرمائید که ما نیستیم! و این را هم نشان روشنفکری قلمداد نکنید!! به جان خودم می شناسم کسی رو که روزه خواری رو نشان انسان امروزی بودن می دانست... 

******** 

خب روزه فقط گشنگی و تشنگی کشیدن نیست! دلها را نیازاریم. دستهایمان، گوشهایمان، زبانمان، کلیه اعضای بدنمان و مهمتر از همه چشم و ذهنمان باید روزه باشد. 

******** 

اینم یه اس ام اس جالبکانه 

... نه همکارم گفت: شوخی شوخی با ماه رمضون هم شوخی؟ راست میگفت هر چند این اس ام اس شرح حال خیلی ها بود. "و شاید خود من!" 

******** 

شاید کمتر باشم این روزها. میام ها جایی نرید. شبکه مون به هم نمی خوره مطمئن باشید. قول میدم. (در ضمن خدا کنه موعظه نکرده باشم چرا که همه شما دانایانید و خود از من بالاتر"

او را خبرنگار نامیده اند...

 پیش از سحر تاریک است 

اما همواره خورشید به موقع طلوع می کند 

باید به سحر اعتماد کرد 

***

عطا افشاری

 

مرد38 ساله متاهل متولد 16/اردیبهشت/1351 
قسمتی از پروفایل عطا افشاری در کلوب  
***

...... - به یاد داشته باشم یا فراموش کنم؟

آنروز عصر ساختمان حافظیه، و چمن سبزی که قرار بود شاهد آخرین وداع خبرنگاران با خاتمی باشد.

وقتی که آمد، با همه دست داد، دلجویی کرد و بزرگ منشانه برای کارهای کرده و نکرده از خبرنگاران عذرخواهی کرد.

عکس یادگاری آنروز من با خاتمی برایم ارزشمند است، چرا که معتقدم رئیس جمهور کشورم با همه نقاط ضعف و قوتی که داشت از یک نام و عنوان فراتر رفت و به نمادی جهانی از صلح، تعامل و گفت و گو بدل شد و امروز ما همچنان با صداقت صمیمیت، صبر و شکیبایی خاتمی در مقابل واقعیات تلخ و بدفرجام سیاست روبرو هستیم و حالا حداقل هر کدام از ما خبرنگاران دولت، خود اندکی از خاتمی هستیم، نیستیم؟  

 

***    

دل من یه روز به دریا زد و رفت 

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت 

زنده ها خیلی براش کهنه بودن 

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت 

یه دفه بچه شد و تنگ غروب 

زد توی شیشه فردا زد و رفت 

وقتی آن روز در یکی از روزهای تابستان 86 دیدمش، موجی از امید در چهره اش می دوید. سرزنده و شاد و لبخندی که لحظه ای از چهره اش محو نمی شد. کلی تدارک دیده بودیم که وقتی آنها آمدند چیزی کم نباشد، اما "روزه" بودند. 

عطا افشاری جوانی خوش چهره و نام آشنا برای ما بود. اما کی فکرشو می کرد؟ روز خبرنگار سال قبل (88) بود و اخبار بیست و سی. 

خدایا اشک از چشمانم جمع نمی شد. خیلی وقت بود دیگر اسمی از او نشنیده بودم به واسطه دوری از ... 

روی صندلی چرخدار نشسته بود. خدای من... این عطا افشاری "خوش سیما" و "تپل" بود؟ باورم نمی شد. یک تکه پوست و استخوان شده بود. اما می خندید... فرزندش دور و برش بود و همسر مهربانش. 

"عطا" گریه نمی کرد. باز هم می خندید. دوستان خبرنگارش به عیادتش رفته بودند... آنها دزدکی گریه می کردند و اشک می ریختند. من هم در خانه می گریستم برای این همه...

تعریف کرد: وقتی در عراق بمب گذاری شد و تعداد زیادی از هموطنان ما کشته و زخمی شدند آنجا بودم. وقتی دیدم آماری از کشته شدگان ایرانی نمی دهند، یک لباس پزشک از بیمارستان "دزدیدم" و پوشیدم و به زیرزمین بیمارستان رفتم. جنازه های متلاشی شده با اوضاع وخیمی آنجا بودند. جیب هایشان را گشتم ... همه را جستجو کردم و مدارکی که دال بر ایرانی بودن و نشانی از آنها باشد را می جستم... صحنه های تکان دهنده ای بود. درست است که آمار دقیقی نمی شد جمع کرد، ولی بصورت تقریبی آمار کشته شدگان را جمع کردم و به سراغ زخمی ها رفتم. 

خدایا چقدر نوشتن از آخرین حرفهایی که از او شنیدم سخت است... دستهایم می لرزد و چشمانم بارانی است. 

کاش یک بار...  

و چند روز بعد بود که "عطا افشاری" پر کشید و رفت. دلیل بیماری اش "سرطان" بود. 

"عطا" به خاطر وحشتی که در میان جنازه های متلاشی شده به تنهایی تجربه کرده بود به این بیماری مبتلا شده بود. 

می دانم... نیک می دانم که او حتی اسم مرا نیز نمی دانست. آخر او بزرگ بود و من خیلی کوچک. و نیک می دانم اگر من بمیرم یادی از من نمی ماند و زود فراموش می شوم.

و این را هم می دانم اگر من بودم این کار را نمی کردم. نه اینکه دلم نخواهد... من به اندازه او قدرتمند نبودم! مطمئناً به جای وحشت، صبر را اختیار می کردم. 

و اما روز خبرنگار نزدیک است. روزی که سال گذشته از "صارمی" برایش نوشتم. و نوشتم که او را خبرنگار نامیدند... رفت و دیگر نیامد و چشمان همسر و پسرش را به در خیره گذاشت... 

امسال از عطا افشاری نوشتم... خدایا سال بعد مرا بی سوژه بگذار. آمین  

***

جان نباشد جز خبر در آزمـون 

هر که را افزون خبر جانش فزون

اقتضای جان چو ای دل آگهی است 

هر که آگه تر بود جانش قوی است 

- بعدا نوشت: اینجا رو ببینید