خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

اتصالات

"اتصالات" ... حالا یک عده می آیند و می گویند که خودت در کلاس گفته ای "ات" نشانه جمع عربی است!

اما چه می شود کرد! این تبدیل به یک اسم خاص شده است انگار!

هر جایی هم کاربرد دارد. از لوله کشی و سیم کشی بگیرید تا روابط شغلی!  گویا در روابط شغلی هم یک سری اتصالات وجود دارد که عین سیم رابط عمل می کنند و افراد را به هم و حتی به مناصب  وصل می کند.

فکر کنم این اتصالات همان چیزی هستند که باعث شدند من ده سال آزگار نتوانم وارد شغل دلخواهم شوم!

آخرش هم به زور امتحان استخدامی توانستم سد "عدم امنیت شغلی" را بشکنم و بتوانم با آرامش در دولت خدمت کنم.

بگذریم...

چند وقتی است از این اتصالات درباره خودم می شنوم و واقعا شوکه می شوم.

یعنی آنها از کجا فهمیده اند که من به یک قدرت بزرگ متصل ام؟؟


خدایا؛ قربان صبوری ات بروم! مگر قرار نبود اتصالاتمان را لو ندهی؟!



گل و گلدان و خاک

جشنواره انگور پارسال یادش بخیر

راست اش رو بخوایید، اصلا برای رفتن مساعد نبودیم. به اصرار خاله ام (که می خواست در روحیه روح بیمار مادرم تغییری ایجاد بشه) راهی شدیم. خاله می راند و مادر باز هم ... می گفت. خاله با هر بار حرف زدن مادر، با چشمان پری که خالی نمی شد، در آیینه نگاهم می کرد. ولی خب... آمد! رسیدیم! زود به زود خسته می شد مادر. خاله که دید من با چند نفر سلام و احوالپرسی می کنم و حوصله مادر سر میره، گفت: تو برو با دوستانت بگرد و من مواظب اش هستم.


بگذریم!

یه گلفروشی ته نمایشگاه -اونجا که دیگه نمایشگاه تموم می شد- پیدا کردم و یه گلدون از این گل ها که اسمشونو نمی دونم، خریدم! سه تا برگ داشت، ولی زرنگی کردم -به خیال خودم- و اونی رو که دو تا ریشه داشت رو برداشتم تا در دو گلدان مجزا بکارم و یکی شو بدم به مادر و یا ببرم اداره!



باز هم بگذریم!

گلدونها که در دو گلدون مجزای زیبا قرار داشتن، شونه به شونه هم رشد می کردن و بزرگ می شدن. تعداد برگ هاشون برابر بود و حالا جون گرفته بودن. عین هم! یکی شونو بردم اداره و یکی موند خونه. خورد به دوران بیماری مادر نازنین ام و اونی که تو خونه بود، با حوصله بیشتری توسط همسرم تیمار شد و اون یکی، کمی مورد کم لطفی قرار گرفت در اداره. موقع انتقال که شد، آوردمش خونه و تیمارش کردم. حالش بهتر شد. ولی باز هم گلدانش عوض نشده بود. چند روزی هم هست که منتقل شده به بالکن و سایه (نیت ام خیر بود به خدا!). ولی بر اثر بادی که به اسپنددان روی طاق ایوان خورد و انداختش؛ باعث شکسته شدن یکی از برگ های بزرگ اش شد. یکی از برگ هاش هم بر اثر آفتاب سوخت!!


این بار هم بگذریم! 

گلدون اونی که تو خونه بود رو عوض کرده بودم و بزرگتر بود. آوردمش سازمان. روی میزم و در معرض نور غیرمستقیم آفتاب قرار دادمش. حالش خیلی خوبه! خیلی...  


دوباره بگذریم!

هر دو یکی بودند. اما یکی مورد توجه بیشتر واقع شد و شکوفا شد.

اونی هم که فکر می کردم مورد لطف قرار گرفته، در واقع شکسته و نحیف شد. چون چیزی که می خواست رو بهش ندادم.


ما آدمها هم همینطوریم. وقتی بهمون توجه میشه، حالمون خوب و خوبتر میشه و وقتی نه؛ بد و بدتر! پس وقتی کسی می شکنه و صدای شکسته شدنش میاد، از اینه که یه زمانی، یه جایی و به یه نحوی، بهش توجه کافی نشده! لطفا به هم توجه کنیم.


- پی نوشت:

1- اسم اون گل به گمانم اگلونما باشه.

2- فرصت برای رسیدگی به گل های دور و برمون کمه. باید از هر لحظه ای استفاده کنیم. همین امروز برای اون گلی که تو بالکنه، گلدون و خاک مناسب می خرم.