خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

گاهی می خواهی و نمی شود!

گاهی وقتها دلت یه چیزی میخواد

خیلی میخواد ها

خیلییییییییی میخواد

اما نمیشه دیگه

زور که نیست آقا

عالم و آدم دست به دست هم میدن

مخصوصا این spss نامرد که الهی از صفحه روزگار محو باد!


خیلی دلم می گیره این مواقع

گریه میکنم

اشک ها خودشون سرازیر میشن

من که نمیخوام

خودشون میان!


خیلی سخته

برای اولین بار باشه که.....


ولی نباشه که .....

ای خدا

چرا آخه

گناه دارم خدایا

بس نیست امتحان این بنده کوچیک؟

باور کن خسته ام...

بیشتر از این منو به صلیب نکش...

فرزندم را پای قربانگاه نبر

من عیسی نیستم... ابراهیم نیستم...


خدایا من ضعیفم

تو که می دونی........




----------------------------

وقتی چیزی رو میخوام و خدا بهم نمیده، وقتی شیطون میخواد گولم بزنه که خدا فراموشم کرده، به شیطون میگم: "برووووووووو... خدا منو بیشتر از خودم دوست داره! حتما یه خیری توش بوده که نداده!"

مادر...............

دوستان عزیز

لطفا این داستان رو بخونید

خیلی زیباست.....

نخونید ضرر کردین.....! از من گفتن بود!

منتظر نظراتتون هم هستم

                                

                                     

مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یک چشم داره!

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.

کاش زمین دهن وا میکرد و منو ، کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟!!!

ون هیچ جوابی نداد....

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند

و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!

گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.

مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یک روز، یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور

برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی

همسایه ها گفتن که اون مرده

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.

منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف،

 

 یک چشمت رو از دست دادی

به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی

 

 با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
 
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید

 

 رو بطور کامل ببینه


با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت

لغت نامه

بعضی کلمه ها رسما رو اعصاب آدم راه میرن


یکی شون اینه: تو لیاقتت بالاتر از این حرفهاست!!