خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

من که خبر ندارم

شاید برای هر کسی اتفاق بیفته که یه چیزی رو از دیگری مخفی می کنه


بعد از فاش شدن این مخفی کاری اما...


اولین جوابی که تو ذهن اش میاد اینه:


من خبر نداشتم!


دروغ که حناق نیست!


ولی کاش به جای این جواب کلیشه ای به دنبال یک جواب منطقی و درست باشیم


نه؟...


--------------------


شاید برای شما هم اتفاق افتاده که به دوستی یا عزیزی قول انجام کاری رو داشته باشید یا حداقل وعده شو داده باشید.


اما یادتون بره


شایدم سرتون شلوغ بوده


شایدم پشیمون شده باشید


شما مجبور نبودید اونو دلخوش کنید در هر حالت ممکن!!


--------------------


شاید برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته که یه چیزی رو بلدیم!


آره... بلدیم

ولی عزیزم! بلد نیستی!


باید باور کنیم که هر چیزی و همه چیزی را نمی دانیم


این یک حقیقت است. همه چیز را همگان ندانند!!


پس وقتی نمی دانیم باید بگوییم نمی دانم...


نه اینکه در مقابل ورود اطلاعات جدید مقاومت کنیم

به راحتی

شاید برای شما هم یه موقع هایی تو زندگیتون پیش بیاد که علیرغم میل باطنی تون یه حرف هایی بزنید یا یه کارهایی انجام بدین

این مواقع واقعا برای آدما زجرآور هستن

اما مجبور هستن انجامش بدن

باز هم اما؛ بیایین یه چیزی در گوشتون بگم: اگه به کارهایی که علیرغم میل باطنی تون انجام می دید ادامه بدین، شما تبدیل به آدمی می شید که اولش دوست نداشتید، ولی الان خودتون هستید!!

خیلی فلسفی شد به گمانم


یه مدینه فاضله داشتم که الان می بینم برای تحقق اش واقعا ناتوان به نظر می رسم

می خوام مدینه فاضله مو ببوسم بذارم کنار و از این آرمانگرایی مزخرف خودم دست بردارم


در دنیای خودساخته من، جایی برای دروغ و فریب تعبیه نشده

دوست دارم همیشه حقیقت رو بشنوم، اونم از کسانی که دوستشون دارم و در حقیقت، از دوستانم انتظارات بالایی در این رابطه دارم

هرگز زیرآب کسی رو نزده و نخواهم زد، در مقابل دوست ندارم کسی پشت سرم حرف بزنه و زیرآبم رو بزنه

دوست دارم دوستانم پیشرفت کنن و در مقابل نمی خوام دوستانم سد راه پیشرفت من بشن

هرگز به دوستانم نارو نزدم و سعی در فریب اونها نداشتم و دوست دارم دوستانم هم چنین رابطه ای با من داشته باشند


دیروز تنها بودم...

داشتم گوشی مو چک می کردم تا با یکی درباره چند مسئله کاملاً جدی مشورت کنم، ولی فهمیدم که در واقع دوست قابل اعتمادی ندارم

دوستان قابل اعتمادم؛ واقعا قابل اعتماد نبودند... 



و من اشتباه می کردم

و شاید تا آخر عمرم به این اشتباه ادامه بدم: راستگویی و صداقت...

بزودی...




بزودی در این مکان 

یک یادداشت منتشر می شود!