اولین دیدارم از "هیرو" بدون هیچ عکسی سپری شد.
تنها عکسی که در ذهنم ماند، پارکی بود که کنارش چند جوان در حال کباب درست کردن بودند،
تانکر نفت...
مطب دکتر ترابی...
و مژده که از دور براش دست تکان دادم تا تلفنش را قطع کند، چون پیدا کرده بودیم همدیگر رو!
و پر پر زدنم برای "نارین" وقتی داشتیم رو پله های خونه شون، وقتی تازه رسیده بود خونه، با هم بای بای می کردیم!
واقعا راه صعب العبوری بود مسیری که به اشتباه رفتیم تا به "هیرو" برسیم.
نمی دونم اون راننده تریلی چه فکری با خودش کرده بود که آدرس یه کوره راه کوهستانی پر پیچ و خم و خاکی رو به یه پراید داده بود برای رسیدن به "هیرو"
گردنه هاش از گردنه حیران ما خطرناک تر بودند به خدا!