خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

عمو زنجیرباف

عمو زنجیر باف جان
ضمن عرض سلام و خسته نباشید
جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار
یک گِلگی داشتم از حضورتون ...
شما که زنجیر ما رو بافتی..؟
... پَه چرا پشت کوه انداختی..؟
مشکلتون دقیقاً چی بود؟
چرا این همه زنجیر بافته شده رو پشت کوه انداختید آخه؟

-------------------------------------------------------------------------------

کاش می تونستم این زنجیرهایی که برای خودم بافتم رو به پشت کوه بیاندازم...
عمو زنجیر باف...
کمکم کن لطفا!!

کاش میشد براش لاغر کنم خودمو...

کاش میشد لاغر کنم خیلی لاغر...
بیست کیلو بشم!
ده کیلو بشم!
نه! ... ...
سنگینه براش...

پنج کیلو شم ...




ادامه دارد

ادامه مطلب ...

چقدر...

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟


چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟


اما افسوس که هیچ کس نبود ...


همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...


آری با تو هستم ...!


با تویی که از کنارم گذشتی...


و حتی یک بار هم نپرسیدی،


چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!