خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

زیر سقف بازار تاناکورای ارومیه

دنیای رنگارنگ های ارزان قیمت
 
ندا عبدی
اسباب بازی های زیبا و رنگارنگ بی هیچ نظم و ترتیبی روی میز ریخته شده اند. هر کدام برای خودشان گوشه ای از کودکی این آدم بزرگ ها را تداعی می کند و بچه ها، با اشتیاق به آنها می نگرند. پسر بچه ای که خانه پر اش 5 سال دارد، دست مادر را که مبهوت و با دقت به ردیف بارانی های مغازه بغلی نگاه می کند، رها کرده و سراغ آنها می رود. اطمینان دارم نمی تواند جمله ای را که روی کاغذ وصل شده به بالای چوب صیقل خورده یک متری، نوشته شده بخواند... «حراج: 3000 تومان»
دست دراز می کند، ولی قدش یاری نمی دهد و بی خیال بقیه ماجرا می شود. مادر که انگار بارانی مورد نظرش را پیدا نکرده، یاد فرزند می افتد و او را در وسط بازار «تاناکورای ارومیه»، در حالی که سعی دارد از روی میز اسباب بازی بردارد، پیدا می کند و نفس راحتی می کشد.
اینجا تاناکورا است...
حالا دیگر بعد از گذشت دو و نیم دهه از برپایی اش، یعنی بعد از پایان روزهای جنگ، برای خودش برو و بیایی دارد! یک زمانی سقف و دیوارهایش از چوب هایی بود که تنها نقش حایل را بازی می کردند و دیوار و حفاظ شمرده نمی شدند اما بعد از آتش سوزی مهیب آن شب سرد اسفند سال 79، آن موقع ها که عزاداری های ماه محرم با عید نوروز مقارن شده بود، ، کسبه به فکر ساخت و ساز در بازار افتادند. هنوز هم علت این آتش سوزی که با توجه به ساخته شدن بازار از چوب و حصیر و نایلون، سریعا شعله ور شد، معلوم نشده اما حالا مغازه های دو طبقه هم در این بازار وجود دارد و سقف شیروانی شده به وسیله یونولیت آن، عابران را از زیر تیغ آفتاب داغ تابستان و سرمای برنده زمستان با برف و باران های گاه و بیگاهش حفظ می کند. البته از کناره های این شیروانی راه گریزی برای سرما و گرما به جا مانده و تنها یک سایه بان به حساب می آید!
هر یک از ردیف های این بازار یک راسته محسوب می شود و اگر بشماری، 5 راسته و نیم است! نیم که می گویم مربوط به پاساژ تازه ای است که در آخر بازار زده اند و هنوز یک راسته کامل نشده است. در راسته اول که لباس های فصل فروخته می شود، قیمت ها کمی بالاست. البته می شود لباس های بهتری را در این راسته نسبت به راسته های دیگر پیدا کرد. در بعضی مغازه های همه راسته ها، بوتیک هایی را می توان دید که لباس های نو می فروشند. به راسته دوم و راسته های بعدی که قدم بگذارید، به غیر از لباس جنس های دیگری هم می فروشند. از عطر و ادکلن گرفته تا پرده و کفش... البته کفش و کیف را در راسته های چهار و پنج بیشتر می شود دید. کفش ها را روی توری فلزی کشیده شده روی دیوار، به وسیله میخی که بر پاشنه شان کوبیده شده
درجه بندی قیمت ها
لباس هایی که مهر حراج بر پیشانی شان خورده، روی میزهای بزرگی به ابعاد تقریبی یک و نیم در دو متر و بیشتر روی هم تلمبار شده اند و بقیه، در ردیف ها چیده شده و یا از سقف مغازه ها آویزان هستند. قیمت ها هم بر همین اساس درجه بندی شده اند انگار... از روی میز، ردیف ها و سقفی ها، گران تر می شود و البته آنهایی که به سبک بوتیک های بالای شهر، تا شده و روی هم ردیف شده اند، در حساب «وی آی پی» محسوب شده و گران تر از بقیه اند!
فقط خانم ها نیستند
شاید به نظر شما چنین برسد که مشتری این بازارها خانم ها باشند. اما...
«مهدی عباس پور» یکی از آقایانی است که چند کیسه پر از لباس در دست دارد و با دقت به کاپشن های چرم نگاه می کند. از او می پرسم که چرا اینقدر خرید کرده اید؟ می گوید: «خب ارزان است! جنس اش نسبت به قیمت اش خیلی خوب است. ماه پیش برای همسرم یک بارانی به قیمت 60 هزار تومان خریدم که در بازار همان را با پارچه ای که کیفیت اش پایین تر بود، 450 هزار تومان قیمت کردیم!»
«یعنی هر ماه می آیید؟!» این را که پرسیدم، با صدای آرامی گفت: «هر وقت پول کافی و نیاز به خرید داشته باشم، راستش به خرید از اینجا معتاد شده ام!»
باورش کمی سخت است که آقایان هم به خرید معتاد باشند، آن هم از تاناکورا... ولی ما دیدیم و باور کردیم!
جاذبه گردشگری
صداها که به فریاد می مانند، اینجا با هم بدجوری مخلوط شده اند. اینکه می گویم بدجوری، به خاطر تداخل صدای فریاد «داد زن» ها است که مشتریان رهگذر را به خرید از مغازه آنها دعوت می کند. یکی از فروشندگان با صدای بلند فریاد می زند: «گلین آپارین... حراج دی... هر نه سئچسز 5000 تومن...» و بعد ترجمه اش می کند: «بیا و ببر... حراج کردم... 5 هزار تومن...»
می پرسم که چرا دوزبانه فریاد می زند؟ و با لبخند کوتاهی می گوید: «نصف مشتری هایم از شهرهای دیگر هستند و ترکی نمی دانند. باور کنید این تاناکورای ما به گردشگری شهرمان کمک بزرگی کرده!» به گمانم او راست می گوید.
یک سر تا پارکینگ بازار
فکر می کنید اگر به پارکینگ بزرگی که به تازگی در پشت راسته آخر بازار بزرگ تاناکورای ارومیه ایجاد شده سر بزنید، چه ماشین هایی می بینید؟ به نظر شما می شود آنجا از آن شاسی بلندهایی که من به زحمت نامشان را پیدا خواهم کرد، پیدا می شود؟ نه؟ بله!! اینجا هر جور ماشینی پیدا می شود، از پراید و پیکان گرفته تا اسپورتیج و سانتافه... همه اینجا جمع شان جمع است!
اما آنچه شما را بیشتر حیرت زده خواهد کرد، پلاک های این خودروهاست. از 11 و 22 گرفته تا 84 و 61، در کنار همه ماشین هایی که شماره پلاک شان 17 و 27 است، پارک شده اند و صاحبان شان در بازار می گردند.
خدا بده برکت!
«پژمان ولی پور» شاگرد یکی از همین مغازه های پر برو بیا است. از او درباره درآمد مغازه های بازار می پرسم. می گوید: «خدا برکت بدهد... به گمانم بیشتر از بوتیک های سطح شهر باشد! به طور متوسط از 3 تا 6 میلیون متغیر است. البته بسته به اینکه جنس ات چه باشد! بعضی ها لباس می فروشند،بعضی ها هم اسباب بازی، پرده، عطر و ادکلن و حتی لوازم منزل هم به تازگی فروخته می شود.»
وقتی از مغازه همسایه پژمان درباره روزهای آمدن جنس جدید می پرسم، یک نگاه پرسشگر به من می اندازد و می پرسد: «خبرنگاری؟!» می گویم: «نه! مشتری هستم. می خواهم بدانم کدام روزها بیایم جنس بهتری نصیب ام می شود!» می گوید: «برو و پنجشنبه جمعه بیا... البته ما در مغازه مان جنس های خوبی داریم... بگو دنبال چه می گردی تا راهنمایی ات کنم...» و صدای مشتری دیگری که قیمت می پرسد، حواس فروشنده پرت می شود تا من فرصتی پیدا کنم برای رفتن به راسته ای دیگر...
از یکی از فروشنده های مغازه دوطبقه ای که بروبیای زیادی هم دارد، از نحوه رسیدن جنس ها به آنها و قیمت گذاری می پرسم. می گوید: جنس های تاناکورا که ما به آن تاناکورا می گویم، با گونی های 50 و 100 کیلویی می آیند که خریدار از محتوای آن خبر ندارد و فقط یک گونی به عنوان نمونه که آن هم به طور معمول در تاناکورای مهاباد نشان داده می شود، باز می شود. بقیه گونی ها براساس مارک و اسم گونی برای مغازه دار ارسال می شود. قیمت گذاری های مغازه هم بر حسب کیفیت جنس اعمال می شود که معمولاً قیمت بالایی هم ندارند. البته باید در نظر داشته باشیم که هر گونی شامل تعداد زیادی ضایعات و لباس های پاره است که در قیمت گذاری سایر اجناس لحاظ می شود.
می پرسم: «شما تعطیلی ندارید؟!» می گوید: «تاناکورا تنها بازار کشور است که بجز تعطیل های خاص مانند رحلت امام و عاشورا و تاسوعا بقیه سال همیشه باز است و کار و تلاش در آن جریان دارد. مردم معتقدن علت اش درآمد خوب و طمع کار بودن بازاریان است اما اینطور نیست! ما می خواهیم مردم در روزهای تعطیل که وقت آزاد بیشتری دارند، به خرید بیایند و معطل نشوند.»
زیاد هم ارزان نیست
«علویه راسخی نژاد»، خانمی حدود 55 ساله است که با دختر و عروس اش به بازار آمده و با ولع عجیبی ردیف ها را می گردد. عروس هم همراهی اش می کند اما دخترش در گوشه ای ایستاده و مراقب است به چیزی برخورد نکند. از او می پرسم که چرا خرید نمی کند؟ با صدای آرام، طوری که مادر و زن داداشش نشنود، می گوید: «چندشم می شود! معلوم نیست قبل از این تن چه کسی بوده است!»
اما خانم دیگری که صدای ما را شنیده، می گوید: «نه بابا! خیالت راحت... اینها ضدعفونی می شوند. تازه!! خود من هم بعد از رسیدن به خانه، آنها را دو سه بار در لباسشویی می شویم و بعد دستی! تر و تمیز می شوند!»
می گویم: «چه اصراری است که حالا حتما از اینجا خرید کنید؟!»
یکی از گرمکن های ورزشی را برمی دارد و می گوید: «ببین! رویش نوشته 5 هزار تومان... تو اگر 50 هزار تومان هم بدهی، نمی توانی این دوخت و مدل را در بازار پیدا کنی... تو رو خدا دوخت اش را نگاه کن!!»
به نظر قانع کننده می رسد اما این، مغایر با همه توصیه هایی است که پزشکان و وزارت بهداشت درباره این لباس ها می دهد. در هر صورت، باز هم زندگی در این بازار جریان دارد و به نظر می رسد کاسب هایش بیشتر از کاسبان بازار سنتی و حتی بوتیک های باکلاس بالای شهر هم درآمد داشته باشند! اینجا همه مغازه ها پر است.

منتشر شده در روزنامه همشهری- ویژه نامه 6 و 7- پنجشنبه- 4 دی