-
بیا... بانده...
یکشنبه 19 دی 1395 10:53
مروری بر 19 دی 1389، روز سقوط بوئینگ 727 تهران- ارومیه حادثه ای که بازماندگانش را فراموش کرده است بیا... بانده... ندا عبدی 19 دی ماه 1389 بود. عقربه های ساعت 19:53 دقیقه را نشان می داد. شبی سوزناک؛ برفی که امان نمی دهد از بارش؛ سرما و باز هم سرما؛ همه به کنج خانه هایشان پناه برده اند و گرمایی که خبر از بیرون ندارد......
-
ظرفیت
شنبه 15 آبان 1395 08:37
ظرفیت... تواضع... تکامل... توسعه! این کلمات چند وقتیه که ذهن تکامل طلب منو بدجوری به خودش مشغول کرده. دلم می خواد یک آدم متواضع باشم که به توسعه فکر می کنه و در عین حال انسانیه که از همه ظرفیت هاش استفاده کرده! انسان توسعه یافته، زیربنای جامعه توسعه یافته است آخر... حالا من چه کم دارم؟ * صبوری به نظرم انسان توسعه...
-
اتصالات
شنبه 25 اردیبهشت 1395 12:41
"اتصالات" ... حالا یک عده می آیند و می گویند که خودت در کلاس گفته ای "ات" نشانه جمع عربی است! اما چه می شود کرد! این تبدیل به یک اسم خاص شده است انگار! هر جایی هم کاربرد دارد. از لوله کشی و سیم کشی بگیرید تا روابط شغلی! گویا در روابط شغلی هم یک سری اتصالات وجود دارد که عین سیم رابط عمل می کنند و...
-
گل و گلدان و خاک
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 07:00
جشنواره انگور پارسال یادش بخیر راست اش رو بخوایید، اصلا برای رفتن مساعد نبودیم. به اصرار خاله ام (که می خواست در روحیه روح بیمار مادرم تغییری ایجاد بشه) راهی شدیم. خاله می راند و مادر باز هم ... می گفت. خاله با هر بار حرف زدن مادر، با چشمان پری که خالی نمی شد، در آیینه نگاهم می کرد. ولی خب... آمد! رسیدیم! زود به زود...
-
من رای نمی دهم!!
پنجشنبه 29 بهمن 1394 08:10
"من رأی نمی دهم" به کسی که تبلیغات انتخاباتی اش را روی تابلوی نام خیابان ها می چسباند و ادعای فرهنگ دارد "من رأی نمی دهم" به کسی که نامش را روی پیاده رو خیابان هایی که با هزاران زحمت و در سریعترین زمان ممکن سنگفرش شده است، نوشته... "من رأی نمی دهم" به کسی که میلیاردها هزینه می کند برای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آذر 1394 19:15
-
من
یکشنبه 26 مهر 1394 13:54
کمی که راه رفت، انگار خسته خسته خسته شده بود. نای ایستادن نداشت دیگر... همانطور که ایستاده بود، دستهایش را جلو برد. اما دست های نفر روبرویی اش به دستانش نرسید و همانطور افتاد روی زمین... چقدر درد داشت... می خواست بگوید کجایش درد می کند، اما قدرت بیان نداشت زبان در دهانش نمی چرخید چشمانش بارانی شد و با صدا بارید دست...
-
من در قم! گم در من!
یکشنبه 22 شهریور 1394 11:50
آنا... مادر... مامان... چه بخوانمت که می گویند: اگر تمام عمر به تو خدمت کنم، تنها جبران دردی را کرده ام که در هنگام به دنیا آمدن من متقبل شده ای... مادرم باز هم بیمار است. همان بیماری قبلی... حافظه درگیر است و بدن نیز... همه اش تقصیر یک سلول است. سلولی که مرده! آن هم در نخاع گردن. مغز فرمان می دهد ولی بدن نمی گیرد آن...
-
مرثیه ای برای اخلاق خبرنگاری
چهارشنبه 17 تیر 1394 00:35
یادم میاد خبرنگار نبودم و اولین بار که نشریه ای که صفحه آرایی کرده بودم روی میز پرت شد، این جمله رو شنیدم و هرگز فراموش نمی کنم: اگه جای آقای... بودم اینو همین جا می سوزوندم! شاید شما هم دعوای عروس و مادرشوهر دیده باشین. بعد از دعوا هر دوشون تلاش می کنن زودتر پیام ها رو به مرد منتقل کنن تا برنده اصلی دعوا باشن مثلن!...
-
احترام
چهارشنبه 10 تیر 1394 12:37
باهاش قرار داشتم رفتم به اتاقش و همکارش گفت نیومده زنگ زد بهش... گفت نیم ساعت دیگه می رسه اومدنش رو با صدای بلندی متوجه شدم که تو راهرو پیچیده بود. داشت با گوشی اش حرف می زد. سر جاش نشست و در حالی که هنوز با تلفن اش صحبت می کرد، سری به نشانه سلام تکون داد. چند دقیقه ای همینطور با اونی که پشت خط بود حرف زد. بعد از تموم...
-
من که خبر ندارم
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 08:08
شاید برای هر کسی اتفاق بیفته که یه چیزی رو از دیگری مخفی می کنه بعد از فاش شدن این مخفی کاری اما... اولین جوابی که تو ذهن اش میاد اینه: من خبر نداشتم! دروغ که حناق نیست! ولی کاش به جای این جواب کلیشه ای به دنبال یک جواب منطقی و درست باشیم نه؟... -------------------- شاید برای شما هم اتفاق افتاده که به دوستی یا عزیزی...
-
به راحتی
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 00:59
شاید برای شما هم یه موقع هایی تو زندگیتون پیش بیاد که علیرغم میل باطنی تون یه حرف هایی بزنید یا یه کارهایی انجام بدین این مواقع واقعا برای آدما زجرآور هستن اما مجبور هستن انجامش بدن باز هم اما؛ بیایین یه چیزی در گوشتون بگم: اگه به کارهایی که علیرغم میل باطنی تون انجام می دید ادامه بدین، شما تبدیل به آدمی می شید که...
-
بزودی...
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 22:38
بزودی در این مکان یک یادداشت منتشر می شود!
-
ذرت مکزیکی
یکشنبه 10 اسفند 1393 10:37
ندا عبدی تولد مادرش بود. برای او کیک و هدیه خریده بود و می خواست غافلگیرش کند. به آبمیوه فروشی سر خیابان که رسید، از تاکسی پیاده شد. به فروشنده گفت که دو ذرت مکزیکی با لیوان های بزرگ را در یک ظرف دردار برایش آماده کند. مادر عاشق ذرت مکزیکی بود. روی صندلی نشست تا سفارش اش آماده شود. به فکر امروز بود که احساس می کرد...
-
مصاحبه برنده!
جمعه 1 اسفند 1393 11:18
این مصاحبه من در بخش مصاحبه هفتمین جشنواره مطبوعات آذربایجان غربی مقام دوم را کسب کرده است. منتشر شده در ضمیمه استانی روزنامه همشهری در تاریخ 25 بهمن 1391 364 روز باغدار کار می کند، یک روز دلال! ارومیه- ندا عبدی- خبرنگار همشهری :همیشه وقتی خبر از رکوردزنی در یک زمینه خاص به گوش می رسد، موجی از شادی نصیب رکوردداران...
-
دریاچه آبی ارومیه در تاکسی زرد
شنبه 4 بهمن 1393 00:55
بهرنگ منتخبی صدای آرام رادیو در تاکسی پیچیده و هر کسی در دنیای افکار خودش غرق بود. راننده نسبتاً لاغر میانسال با موهای جوگندمی و عینک بزرگ اش، دو دستی فرمان را چسبیده و کمی هم بدنش به سمت جلو متمایل بود. به نظر می آمد از ادامه مسیر در این هوای بارانی می ترسد! پسر جوان که روی صندلی جلو نشسته بود، هر از گاهی با پیامک...
-
زیر سقف بازار تاناکورای ارومیه
جمعه 5 دی 1393 21:18
دنیای رنگارنگ های ارزان قیمت ندا عبدی اسباب بازی های زیبا و رنگارنگ بی هیچ نظم و ترتیبی روی میز ریخته شده اند. هر کدام برای خودشان گوشه ای از کودکی این آدم بزرگ ها را تداعی می کند و بچه ها، با اشتیاق به آنها می نگرند. پسر بچه ای که خانه پر اش 5 سال دارد، دست مادر را که مبهوت و با دقت به ردیف بارانی های مغازه بغلی نگاه...
-
من!
چهارشنبه 26 آذر 1393 11:12
یادمه موقعی که با دستانی لرزان، سایت سازمان سنجش رو باز کردم و دیدم که تو آزمون کارشناسی ارشد قبول شده ام، اولش بال بال زنان در هال خانه دویدم و جیغ زدم! بابا خوشحال شد ولی مامان ناراحت! نمی خواست ازش دور بشم! می دونست که فقط در تهران می تونم درس بخونم! اول به آقای بهرامیان زنگ زدم و بهش خبر دادم. ساعت 10 و خورده ای...
-
دو فنجان چای
پنجشنبه 20 آذر 1393 11:46
سیمین بهبهانی : وصیت کرده ام بعد از مرگم ؛ همراه من ، دو تا فنجان چای هم دفن کنند !!!! شاید صحبتهای من با خدا به درازا کشید . بهر حال دلخوریها کم نیست از بندگانش ... همانهایی که بی اجازه وارد شدند، خود خواهانه قضاوت کردند ، بی مقدمه شکستند و بی خداحافظی رفتند.
-
30 سال...
شنبه 12 مهر 1393 10:40
چند روز دیگه؛ پا به دهه سوم از زندگی ام خواهم گذاشت به همین زودی، آن نوزاد که کسی امید به زنده ماندنش نداشت، دهه سوم از زندگی اش را درک می کند به نظر من و فلاسفه معاصر و غیرمعاصر خودم این دهه، حساس ترین دهه زندگی من و همه ما جوان ها به حساب می آد چون فقط ده سال فرصت داریم که به کمال برسیم. البته بعد از اون هم میشه به...
-
واقعا چطور میشه؟؟
سهشنبه 1 مهر 1393 11:28
یه سری آدمها دور و بر هر کدوم از ما هستن که دوست داری یه کف گرگی بکوبی وسط پیشونی شون! یا با کله بزنی تو صورتشون یا نهایتا یه تف بندازی رو زمین و از کنارشون رد بشی!! خیلی خشن شد به نظرم و از روحیه لطیف زنانه به دور... حالا حساب کنید چقدر این روزها نارو خوردم! اونم از کسانی که رو خواهر برادری شون حساب کرده بودم تو روی...
-
یه موقع هایی!!
سهشنبه 18 شهریور 1393 13:07
یادمه یه زمانی که تو هفته نامه امانت کار می کردم، وقتی یکی جواب تلفنم رو نمی داد یا جواب اس ام اس نمی داد یا وقتی ازش می خواستم باهام پایه باشه برای پیاده روی و خرید و این حرف ها، ولی طرف می گفت وقت ندارم یا جواب اس ام اس رو دیر می داد بهش با توپ و تشر می گفتم: یعنی تو حتی وقت نداری جواب یه دونه اس ام اس بدی؟ یعنی وقت...
-
به هم مظنونیم
چهارشنبه 22 مرداد 1393 23:11
امروز داشتم از عابربانک پول میگرفتم که یه آقای جوان بهم نزدیک شد و با احترام گفت: "خانم میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟" با تردید گفتم: "بفرمایید؟!" گفت: "من تو کارتم پول ندارم. میشه از کارتتون 15 هزار تومن به شماره حساب برادرم واریز کنید و من پولشو بدم به شما؟!" با خودم فکر کردم: نکنه...
-
جنگ رسانه ها در آیینه رسانه ها
سهشنبه 14 مرداد 1393 00:53
شاید دیدن این صحنه که یک رسانه، به وسیله تبلیغات بنری یا خیابانی برای جذب نیرو و یا معرفی خود اقدام کند، قابل توجیه بوده و "جریان" یک تعامل رسانه ای در "جریان" باشد. اما شما این تیزر و یا ببخشید؛ میان برنامه را در ذهن تجسم کنید... جریان تولید اخبار از تهیه تا چاپخانه می رسد. ورقه های چاپی در دست...
-
جنگ ارقام
یکشنبه 12 مرداد 1393 19:34
یاد روزهایی که دیپلم گرفته ها کنار دکه های روزنامه فروشی صف می بستند به خیر انگار همین دیروز بود من هم یکی از آنهایی بودم که بابا را فرستادم پی روزنامه هنوز هم نگه اش داشته ام امروز همه قبول اند؛ چیزی که دیروز وجود نداشت دیروز خیلی از استعدادها پشت صف کنکور جا ماندند امروز همه سر رقم ها با هم نزاع دارند اما
-
جزیره
جمعه 27 تیر 1393 14:09
خوب به یاد دارم که تا 23-4 سالگی ام، هر سال برای احیا می رفتیم خونه یکی از همسایه ها که این همسایه گردی هم نوبتی بود انگار و هر سال قسمت یکی مان می شد. بعدها که مادر مهربونم مریض شد و البته بیشتر، بی حوصله و کسل، دیگه برای احیا جایی نرفتیم. حتی مسجد... دلم نمی اومد مامانمو تنها بذارم این2-3 سال هم خودم بودم و اتاقم و...
-
اولین شعر
چهارشنبه 14 خرداد 1393 08:40
یه بار که از تهران برمی گشتم و بشدت خسته بودم، بهرنگ ازم پرسید: چی تو جاده می بینی؟ گفتم ماه و چند تا ستاره دور و برش گفت هوا چطوره؟ گفتم سرد... گفت: اولدوزوم سان آییم سان تانری وئرن پاییم سان قیشین سازاخ چاغلاری ایستی وئرن یاییم سان این اولین و آخرین شعری بود که بهرنگ اختصاصی برای من سرود همین شعر رو روی کارت عروسی...
-
انتظار
یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 23:06
راسته که می گن انتظار کشنده تر از مرگ است! 2 تیر ماه سال گذشته، درست روز عقدمان به من زنگ زدند و گفتند که آزمون استخدامی در راه است. به پیشنهاد یک رفیق شفیق جهادکشاورزی را انتخاب کردم وقتی برای اولین بار مهمان خلخال بودم، زنگ زدند که بیا... آزمون داری!! وقتی برای دومین بار رفتم، زنگ زدند و گفتند قبولی به گمانم اواسط...
-
ramz
جمعه 26 اردیبهشت 1393 00:10
-
کامنت وارده
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 10:29
سلام. خواهر محترم از شما بیش از این انتظار میرود. اگر شما همان ندا عبدی هستید که هرازچندگاهی برخی مدیران سایت را بواسطه( .... حالا اونش بما مربوط نیست) تعریف وتمجید والبته بیشتر ببخشیدها مجیزشان را میگویید باید بعرض برسانم که : 1- کارتان نه تنها قانونی نیست چون دردانشگاه سمت دارید . 2- اگر اهل نمازید وبندگی خدا را...