ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
9
- خانوم زود باش حاضر شو یه عالمه کار داریم ها...
این صدای بابای خونه بود که همسرش را به عجله دعوت می کرد تا هر چه سریعتر راهی باغ شوند.
امروز قرار بود تراکتور بیاید و باغ دیم انگورشان را خراب کند تا به جای آن درخت های بهاره بکارند.
باغ انگور دیگر صرفه اقتصادی نداشت برایشان! میوه های بهاره خیلی خوب فروش می رفت.
تصمیم داشتند تا زمانی که درخت ها به بار بنشینند، همان زمین را تبدیل به جالیز کنند و خیار و گوجه فرنگی و... بکارند.
10
- باید یک چاه جدید بزنیم. این چاه چون مشترک است، دیگر پاسخگوی ما نیست...
این صدای مادر بود که از نوبت بندی آب چاه و نرسیدن آب کافی به جالیز شکایت می کرد.
از وقتی باغ پدربزرگ به 5 قسمت تقسیم شده بود، هر کدام از مالکان جدید نوعی تغییر کاربری داده بودند در باغشان
حالا هر کدامشان یک چاه زدند در وسط سهم شان
- مجوز نمیخواد... کی می فهمه ما اینجا چاه زدیم؟...
11
از کنار دریاچه ارومیه رد می شوند
هر کدام یک خاطره از این رفیق دیرینه دارند و بر زبان می آورند
- آنقدر سد بر روی این رودخانه ها زدند تا بالاخره خشک شد
- می تواند عمده ترین دلیل همین باشد!
- نه بابا... می گویند 100 سال پیش هم یک بار خشک شده و باز پر آب شده است!
- ولی صد سال پیش اینقدر مصرف آب بالا نبود و این همه کشاورزی در استان گسترش پیدا نکرده بود که! همه کشت های دیم تبدیل به آبی شده اند. باغ های انگور تبدیل به باغ های الوان شده اند... همه زمین های دامنه کوهها زمین کشاورزی شده اند.
- اسراف هم زیاد شده!!
- ولی با یک نفر که اسراف حل نمی شود! اگر فقط من اسراف نکنم باز کسان دیگری هستند که اسراف کنند!
- سکوت...
12
دختر به خانه می آید
پای کامپیوتر می نشیند و می نویسد:
از کنار دریاچه "روزی آبی" مان گذشتم... سفید سفید شده بود!