خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خیانت (کامل)

1

صبح تازه سر زده و اهالی خانه از خواب بیدار شده اند

یکی یکی راهی دستشویی می شوند

هر کدام وقت مسواک زدن، شیر آب را رها می کنند و بعد از فراغت از چرخاندن مسواک در تمام نقاط دندان ها، دهانشان را می شویند... آن هم با دقت فراوان!


2

صبحانه حاضر است و افراد خانه صبحانه را نوش جان می کنند.

یکی یکی در نوبت ایستاده اند تا فنجان چای شیرین را بشویند و چای تلخ در آن بریزند. شیر آب باز است و منتظر آخرین نفر که آن را بعد از شستن فنجانش ببندد


3

دختر در حیاط خانه منتظر بیرون آمدن بابا ایستاده

با خودش فکر می کند که چه کار کند تا حوصله اش سر نرود و از طرفی خوابش هم حسابی بپرد

آب را باز می کند و با شادی روی گلهای حیاط می پاشد.


4

بابا نگاهی به ماشین می اندازد

- وای عجب گرد و غباری گرفته باز... فکر کنم در نتیجه طوفان دیشب بوده

و بعد شلنگ آب را از دخترش می گیرد و با عجله روی ماشین می پاشد و می گوید:

- یادم باشه وقتی برگشتم، حسابی ماشینو بشورم

5

(اداره؛ مکالمه بابا با همکار)

- دیروز ماشینو بردم کارواش... خیلی تمیزش کردن ولی صبح روش پر از گرد و غبار شده بود. دیگه نشستمش

- حالا من که نشسته بودمش صبح باز یه آبی پاشیدم روش... می خوای به رحیم آقا بگو وقتی گلهای حیاط اداره رو آب میده یه آبی هم رو ماشینت بپاشه...


6

(حیاط اداره؛ رحیم آقا و همکار بابا)

- به به... رحیم آقای گلللل...

رحیم آقا صدای همکارش رو که می شنوه، شلنگ آب رو میندازه رو زمین و میاد طرفش...

چاق سلامتی ها که تموم میشه، بحث به گرونی و مسایل روز می کشه... 10 دقیقه بعد رحیم آقا شلنگ آب رو کشون کشون تا کنار ماشین همکارش می بره و غرولند کنان آبی رو ماشین می پاشه و بعد همونطور شلنگ آب رو کشون کشون تا باغچه حیاط اداره می بره و تا ظهر به کارش ادامه می ده


7

دختر در اداره:

- امروز خدمات نیومده؟

- نه... دخترش مریض بود. مرخصی گرفته...

- برم واسه خودم چایی بیارم پس... کسی چایی میل نداره؟!

دختر اول قصد شستن کتری را می کند که به نظرش جرم بسته است! بعد؛ تا زمانی که کتری به جوش بیاید، به تعداد همکارانش استکان می شوید. برای اینکه کدبانو بودنش را ثابت کند، سینی را هم تمیز می شوید و برق می اندازد. باز هم شیر آب در تمام این مراحل باز است...


8

(منزل)

مادر خانه از صبح مشغول کار بود. فصل خانه تکانی بود و باید قالیچه های کوچک را می شست. در مرحله اول، سرتاسر حیاط را با دقت شسته، سپس قالیچه ها را در حیاط پهن کرده بود و با وسواس خاصی می سابید و آب می کشید. از ساعت 9 صبح تا 2 ظهر، آب یکسره و بدون لحظه ای درنگ آن هم با فشار زیاد، باز بود و جاری...


9

- خانوم زود باش حاضر شو یه عالمه کار داریم ها...

این صدای بابای خونه بود که همسرش را به عجله دعوت می کرد تا هر چه سریعتر راهی  باغ شوند.

امروز قرار بود تراکتور بیاید و باغ دیم انگورشان را خراب کند تا به جای آن درخت های بهاره بکارند.

باغ انگور دیگر صرفه اقتصادی نداشت برایشان! میوه های بهاره خیلی خوب فروش می رفت.

تصمیم داشتند تا زمانی که درخت ها به بار بنشینند، همان زمین را تبدیل به جالیز کنند و خیار و گوجه فرنگی و... بکارند.




10

- باید یک چاه جدید بزنیم. این چاه چون مشترک است، دیگر پاسخگوی ما نیست...

این صدای مادر بود که از نوبت بندی آب چاه و نرسیدن آب کافی به جالیز شکایت می کرد.

از وقتی باغ پدربزرگ به 5 قسمت تقسیم شده بود، هر کدام از مالکان جدید نوعی تغییر کاربری داده بودند در باغشان

حالا هر کدامشان یک چاه زدند در وسط سهم شان

- مجوز نمیخواد... کی می فهمه ما اینجا چاه زدیم؟...


11

از کنار دریاچه ارومیه رد می شوند

هر کدام یک خاطره از این رفیق دیرینه دارند و بر زبان می آورند

- آنقدر سد بر روی این رودخانه ها زدند تا بالاخره خشک شد

- می تواند عمده ترین دلیل همین باشد!

- نه بابا... می گویند 100 سال پیش هم یک بار خشک شده و باز پر آب شده است!

- ولی صد سال پیش اینقدر مصرف آب بالا نبود و این همه کشاورزی در استان گسترش پیدا نکرده بود که! همه کشت های دیم تبدیل به آبی شده اند. باغ های انگور تبدیل به باغ های الوان شده اند... همه زمین های دامنه کوهها زمین کشاورزی شده اند.

- اسراف هم زیاد شده!!

- ولی با یک نفر که اسراف حل نمی شود! اگر فقط من اسراف نکنم باز کسان دیگری هستند که اسراف کنند!

- سکوت...



12

دختر به خانه می آید

پای کامپیوتر می نشیند و می نویسد:



 از کنار دریاچه "روزی آبی" مان گذشتم... سفید سفید شده بود!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد