خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خدایا شکرت... بی نهایت

اپیزود اول: (تاکسی- 30 خرداد- ساعت  2:40 بعدازظهر)

- سلام خانم عبدی... ببخشید مزاحم شدم. قراره فردا یا پس فردا آگهی استخدام اداره ما بیاد رو سایت استانداری. حتما اداره خودمون رو بزنی ها. روابط عمومی می خواد.

این صدای آقای "الف" مسئول بخش "ح" اداره سابقمون بود. اداره ای که از اسفند 90 تا دی 91 مهمانش بودم و به احترام خواهش خودشان به حرفشان گوش دادم! برای همین هنوز هم بزرگوارانی در بخش های مختلف سراغم را می گیرند. مخصوصاً از بخش "ح". از آنها سپاسگزارم. خدا اجرشان دهاد...



اپیزود دوم: (2 تیر- کمتر از دو ساعت بعد از خواندن خطبه عقد من و بهرنگ)

موبایلم زنگ خورد. تو اون همه سر و صدا شانسی صداشو شنیدم. استاد بود.

- سلام خانوم عبدی... آگهی استخدام استانداری رو دیدی؟

- نه هنوز... ولی خبر دارم میراث فرهنگی استخدام می کنه.

- میراث فرهنگی چیه بابا! جهادکشاورزی با فوق لیسانس می خواد. از اونجا که تعدادتون هم کمه، شانس بالایی خواهی داشت. به ویژه تو و خانم پورمعصوم...

- چشم استاد... الان وسط مراسم عقدم هستم. بعداً بیشتر با هم مشورت می کنیم.

- eee... مبارکه. به آقا بهرنگ سلام برسون و تبریک بگو.



اپیزود سوم: (بعد از دیدن آگهی استخدام- 3 تیر)

- سلام بهرنگ... من باید برم تهران... تو آگهی نوشته تاریخ صدور مدرک باید قبل از پایان مهلت ثبت نام باشه!



اپیزود چهارم: (دهکده المپیک- دانشگاه مرکزی علامه طباطبایی-4 تیر)

 ساعت 9 که رسیدم تهران، ساعت 10:15 دهکده المپیک- آنقدر سر پا ایستادم... تا ساعت شد 3:30 و موقع رفتن کارمندان! مرتب می گفتند یک امضای دیگر مانده! در نهایت اشکم درآمد! ساعت 3:45 مدرکم را گرفتم. برگشتم ترمینال و یک سره اورمیه...



اپیزود پنجم: (جمعه 14 تیر- خلخال)

همه خوشحال هستند که من رفته ام خلخال! "مادر" همه را دور ما جمع کرده و شادی می کنند. مهمانی و پایکوبی است. یک مسیج دارم: "آزمون استخدامی روز 17 تیر..." همه برنامه هایمان به هم می ریزد و تدارکات فامیل برای پاگشا ناکام می ماند! ما باید یکشنبه صبح راهی اورمیه شویم تا دوشنبه صبح برویم سر جلسه امتحان. بدون هیچ مطالعه ای...



اپیزود ششم: (17 تیر- اورمیه- صبح)

بهرنگ را بابا صبح زود برد سر جلسه امتحان. از طرف دیگر، از دانشگاه علمی کاربردی برای تکمیل پرونده و تدریس دعوت شده ام. من هم راهی دانشگاه می شوم. ساعت 11 همدیگر را می بینیم. بهرنگ خسته و کوفته باید برگردد خلخال. 4 روز آموزشگاه اش را تعطیل کرده.... می گوید:

- این آزمون ها فرمالیته هستند! ببین کی گفتم!!



اپیزود هفتم: (17 تیر- اورمیه- ظهر)

- دخترم زود باشششششش... دیرمان شد!

این صدای بابا بود که طبق معمول عجله داشت برای رساندن من! راهی 3 کیلومتری جاده سلماس شدیم. ترافیک کشنده بود و من علاوه بر اینکه هیچ نخوانده بودم، به شدت هم خواب آلود بودم. کنار پل عابر پیاده روبروی دانشگاه آزاد بابا گفت پیاده شو و از روی پل برو. من تا تو را برسانم آن طرف ساعت از 2:30 رد می شود!

روی پل خانم جلیلی را دیدم. تازه وارد دانشگاه شده بودیم که گفت: کدوم دانشکده افتادی؟

گفتم مرکزی

هاج و واج نگاهم کرد و گفت: بابا مرکزی که اینجا نیست!!!! دانشکده است!

می توانید تصور کنید چه حالی داشتم؟!!!!!!!

در حالی که بدون خداحافظی از سولماز جدا شدم، دوان دوان در خلاف جهت آنها که مداد در دست به داخل می امدند، بیرون دویدم. به بابا زنگ زدم. گفت من از دوربرگردان برگشته ام و جلوی دانشگاهم. بدو بیا!

غر زدن های بابا در مسیر جاده سلماس تا خیابان دانشکده مغزم را خالی تر کرد!

شانس آوردم آزمون نیم ساعت دیر شروع شد. وقتی رسیدم دانشگاه آزاد مرکزی تازه داشتند سوالها را پخش می کردند!!!



اپیزود هشتم: (خلخال)

جمعه رسیده بودم خلخال. باز هم کلی برنامه چیده شده بود و همه شاد بودیم. هر روز یک جا مهمان بودیم با قرار برنامه ها. شنبه عصر خبر دادند که قبولی های آزمون استخدامی از قبولی شان به وسیله تلفن کارگزینی ادارات مربوطه باخبر شده اند. دیگر حوصله مهمانی نداشتم! غمگین بودم که چرا من قبول نشده ام بعد از آن همه سختی!

شب قدر، میان دعای جوشن کبیر و در جمع خانواده جدیدم، دعا کردم. ننه دعا کرد. "مادر" برایم تا صبح دعا کرد. سر نماز شب از خدا خواست...


اپیزود آخر: (باز هم خلخال- یکشنبه- ساعت 4:30)

خواب بودم. صدای ویبره گوشی ام بیدارم کرد. در دل گفتم جواب نمی دهم! چرا این وقت روز مزاحم می شود؟

ولی ناخودآگاه گوشی را به دست گرفتم تا بدانم چه کسی پشت خط است. پیش شماره 262 بود... یعنی جهاد کشاورزی

با دستان لرزان جواب دادم:

- خانوم پورمعصوم؟

- نه من عبدی هستم!!!!!

- بله ببخشید خانوم عبدی. من ... هستم از جهادکشاورزی... شما در آزمون استخدامی پذیرفته شده اید. فردا ساعت 10 مدارک تان را بیاورید اداره...

- من اورمیه نیستم. میشه چهارشنبه بیارم؟؟؟؟؟؟؟

- شما اسمتان در لیست ماست. حالا خود دانید!!

- چشم فردا میام!


نمی دانم پله های دوبلکس خانه را چطور وقتی فریاد می زدم: مادر... مادر... دویدم و خودم را در آشپزخانه در آغوش مادر انداختم! هر دو گریه می کردیم و فریاد می زدیم خدایا شکرت! مادر نماز شکر خواند...


خدایا شکر... هزاران مرتبه... به حرمت شبهای قدرت، دل مرا نشکستی... شکر...




ندید بدید هم خودتونین 

نظرات 10 + ارسال نظر
sajjad پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 10:38 http://www.cloob.no1-space.ir/

سلام وبلاگ جالبی دارین..
شمام به جمع ما در جامعه مجازی فضای شماره یک (فیــــسبوک ایرانیان) بپیوندید http://www.cloob.no1-space.ir
ممنون :)

فاطمه پنج‌شنبه 10 مرداد 1392 ساعت 15:35 http://my-news.blogfa.com

سلام نداجونم مباررررررررررررکه عزیزم به خدا خیلی خوشحالم از موفقیتت از ته دلم برات آرزوی موفقیت می کنم ان شاالله مراحل دیگه شم که چندان سخت نیست رو به زودی تی بکشیبدهی شیرینی ت شد دو تا!!! حاج آقامون هم فراموش نشه آخه ما دونفریم

سلام عزیزمممممممم
ای به روی چشمممممممممم گلم
محفوظه

شیخ بگلو یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 12:50 http://amirreza-89.blogfa.com/

ندای عزیز خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم امروز اتفاقی اومدم و این خبرهای خوب رو دیدم و خیلی خوشحال شدم هم بابت ازدواج و هم بابت قبولیت در آزمون استخدامی
از صمیم دل تبریک میگم امیدوارم خوشبخت بشی و روزهای شاد و خوشی رو سپری کنی و در زمینه شغلی هم روز به روز موفق و موفقتر بشی و به درجات بالای شغلی و کاری برسی...
خلاصه خیلی مبارکههههههههه

سلام دوست مهربون و خوش قلبم
منم ازت ممنونم و بهترین ها رو برات آرزو می کنم
برای تو و خانواده صمیمی و مهربانت

ح. واحدی-م.امیری یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 18:25 http://huseynvahedi.ir/

سلاملار
هم سیزه همده جناب بهرنگ-ه تبریک عرض ائلیریک... اومودوم وار گئت-گئده یاشام سیزین اوچون داها گؤزل اولسون...(البته شیرینلیق ایسته میریک... سابیقه ن بو موریدده خوش دئییل)

سلام
هامی بیلیر منیم سابیقه م شیرینی وئرمکده خوش دی
واللاه سیزین موردییزده همه شه بدقول چیخمیشام
اوتانماق آیکونی

laaya چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 02:04

giz manam shirini mikhamaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa az uuuuuuuuuun nushidaniaaaaaaaa

هله من دئدیم به دییه جخسن ای دو دان سنه باقلوا آلام
نوشیدنی محبوب نان بدجور موافقم
خخخخ

مریم چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 13:43

سلام عروس خانم
تبریک.
ایشالا موفق شی.
بالدوز منم از محیط زیست قبول شده.
امیدوارم همیشه موفق باشی.
اونطور که شنیدم ایشالا آغاز به کارتون از ابتدای سال 93 خواهد بود.

سلام عزیزم
مرسی ایشالا شما هم موفق باشی همیشه
نه گلم ایشاللا از اول مهر ماه خواهد بود
اگه خدا بخواد

سپاه حیدر چهارشنبه 16 مرداد 1392 ساعت 14:06 http://sepahehedar.blogfa.com

سلام
تبریک عرض میکنم

آیین شایین پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 16:06 http://ayinshayin.blogfa.com/

تبریک لر

یک هم وطن پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 17:05

سلام نمی دانم شما ب چه نحوی رگزیده شدید ولی من خودم را میگویم اصلا من استخدامی یک ارگان ولتی دیگر هستم چه طور شده اسم من را به سایت زده اند تعجب می کنم در زمانی که من مطلب شما رو خوندم احتمالا مصاحبه و اینها از شما به عمل آورده اند خوشحال میشم بدانم کجا چه کسی و چه سوالاتی از شما کردند آیا می شود دو روزه کسی رو استخدام کرد؟
جواب بدید ممنون می شم

مسلما نمی توان کسی را دو روزه استخدام کرد و این موضوع طی پروسه زمانی صورت می گیرد. هنوز مصاحبه نداشته ام.

ح. واحدی پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 23:23 http://huseynvahedi.ir/

سلاملار
گؤزل اوروجلوق بایرامینیز موبارک[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد