ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
5
(اداره؛ مکالمه بابا با همکار)
- دیروز ماشینو بردم کارواش... خیلی تمیزش کردن ولی صبح روش پر از گرد و غبار شده بود. دیگه نشستمش
- حالا من که نشسته بودمش صبح باز یه آبی پاشیدم روش... می خوای به رحیم آقا بگو وقتی گلهای حیاط اداره رو آب میده یه آبی هم رو ماشینت بپاشه...
6
(حیاط اداره؛ رحیم آقا و همکار بابا)
- به به... رحیم آقای گلللل...
رحیم آقا صدای همکارش رو که می شنوه، شلنگ آب رو میندازه رو زمین و میاد طرفش...
چاق سلامتی ها که تموم میشه، بحث به گرونی و مسایل روز می کشه... 10 دقیقه بعد رحیم آقا شلنگ آب رو کشون کشون تا کنار ماشین همکارش می بره و غرولند کنان آبی رو ماشین می پاشه و بعد همونطور شلنگ آب رو کشون کشون تا باغچه حیاط اداره می بره و تا ظهر به کارش ادامه می ده
7
دختر در اداره:
- امروز خدمات نیومده؟
- نه... دخترش مریض بود. مرخصی گرفته...
- برم واسه خودم چایی بیارم پس... کسی چایی میل نداره؟!
دختر اول قصد شستن کتری را می کند که به نظرش جرم بسته است! بعد؛ تا زمانی که کتری به جوش بیاید، به تعداد همکارانش استکان می شوید. برای اینکه کدبانو بودنش را ثابت کند، سینی را هم تمیز می شوید و برق می اندازد. باز هم شیر آب در تمام این مراحل باز است...
8
(منزل)
مادر خانه از صبح مشغول کار بود. فصل خانه تکانی بود و باید قالیچه های کوچک را می شست. در مرحله اول، سرتاسر حیاط را با دقت شسته، سپس قالیچه ها را در حیاط پهن کرده بود و با وسواس خاصی می سابید و آب می کشید. از ساعت 9 صبح تا 2 ظهر، آب یکسره و بدون لحظه ای درنگ آن هم با فشار زیاد، باز بود و جاری...
ادامه دارد...
1
صبح تازه سر زده و اهالی خانه از خواب بیدار شده اند
یکی یکی راهی دستشویی می شوند
هر کدام وقت مسواک زدن، شیر آب را رها می کنند و بعد از فراغت از چرخاندن مسواک در تمام نقاط دندان ها، دهانشان را می شویند... آن هم با دقت فراوان!
2
صبحانه حاضر است و افراد خانه صبحانه را نوش جان می کنند.
یکی یکی در نوبت ایستاده اند تا فنجان چای شیرین را بشویند و چای تلخ در آن بریزند. شیر آب باز است و منتظر آخرین نفر که آن را بعد از شستن فنجانش ببندد
3
دختر در حیاط خانه منتظر بیرون آمدن بابا ایستاده
با خودش فکر می کند که چه کار کند تا حوصله اش سر نرود و از طرفی خوابش هم حسابی بپرد
آب را باز می کند و با شادی روی گلهای حیاط می پاشد.
4
بابا نگاهی به ماشین می اندازد
- وای عجب گرد و غباری گرفته باز... فکر کنم در نتیجه طوفان دیشب بوده
و بعد شلنگ آب را از دخترش می گیرد و با عجله روی ماشین می پاشد و می گوید:
- یادم باشه وقتی برگشتم، حسابی ماشینو بشورم
ادامه دارد...