خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

غمگینم... مثل کودکی که...

مثل کودکی که بادکنکش ترکیده باشد غمگینم

مثل کودکی که آبنبات یا عروسک نداشته اش را دست دوستش دیده و دلش خواسته غمگینم...


عصر که بعد از یک سفر کاری به روستای سوله دوکل برای تهیه گزارش از پشت صحنه یک تله فیلم؛ در خواب قیلوله بودم، خواب دیدم آن کوه و در و دشت را... 


دیدم که پسر بچه ای زیبا از دست مادرش سر خورد و چرخان چرخان از کوه افتاد و صحنه دلخراش بعدی...


فریاد کشیدم و از خواب پریدم... همان لحظه موبایلم زنگ خورد. رئیس انجمن سینمای جوان با لحن مودبانه ای گفت که برای مطلب منتشر شده امروزم در روزنامه همشهری جوابیه خواهد نوشت 


و من گفتم که این حق برای او محفوظ است...


دیگر محال بود بتوانم بخوابم.


گوشی ام را به دست گرفتم و از سر بیکاری به همه دوستانم اس ام اس دادم تا یادی کرده باشم از آنها


خیلی هاشان جواب دادند...


پروین را شاید قدیمی ها بشناسند... همان دختر زیبایی که از دوران دبیرستان یار و یاور هم بودیم.


اس ام اس اش ناقص آمد.


"... رفتن."


جواب دادم: جیگر ناقص اومد


جواب داد: سلام ندا جان. یازده روز قبل پدر و مادرم و ناهید و عرشیا فوت کردن.




بهت بود و لرزش دستانم


مثل فیلم ها به دیوار تکیه دادم تا نکند سیاهی چشمانم و سرگیجه ام به سقوط بینجامد...


به نقل از مادرم می گویم که گفت: "نمنه اولوب؟ نیه به گچ کیمی آغاردین؟" (چی شده؟ چرا مثل گچ سفید شدی؟)


بدون اینکه جواب مادر را بدهم، با همان دستان لرزان شماره پروین را گرفتم.


- یازده روز قبل وقتی پدر و مادر و برادرانم و عروس و نوه مان برای گردش به مهاباد می رفتند، در سه راهی نقده... برادرانم سالم ماندند و بقیه...


حقیقت داشت... خدایا حقیقت داشت... چقدر پشت تلفن برای هم گریه کردیم... هنوز هم چشمانم می سوزد...



-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شیطنت های دوران دبیرستان را کمتر کسی فراموش می کند. من از همه شماها شیطان تر بودم. پروین زیباترین دختر دبیرستان و به جرات می توانم بگویم زیباترین دوست من و زیباترین دختری بود که تا امروز از نزدیک دیده ام.

به همان اندازه هم مغرور بود.

دو سال پیش عروس یک دانشجوی بورسیه دکترا شد این خانم پرستار... و رفتند تهران


عروسی پروین؛ برایم غمناک بود. دیگر رفیقی نداشتم که وقتی با او بیرون می روم، از شر چشمان مزاحم در امان نباشد و به قولی "نباشیم"...


دیگر دوستی نداشتم که وقتی دلم گرفت برویم کافی شاپ نارنجی...


وقتی قرار بود با منصور آشنا شود، مادرش مرا مامور کرده بود با آنها به کافی شاپ نارنجی بروم  که تنها نباشند! و من یک میز آن طرف تر نشستم و نگاهشان کردم! 

مادر پروین همیشه مرا با لهجه خاصی ندا خانووووم صدا می زد.

چقدر روز عروسی پروین دورم چرخید این مادر مهربان...


ناهید؛ عروس زیبای محمد (برادر پروین) بود و عرشیا پسر 2 و نیم  ساله شان که از شیرینی به پدر و مادرش می مانست.


یادم نمی رود که عرشیا  آن روز در آغوشم خوابید تا مادرش بتواند کمی در عروسی شرکت کند!


وقتی عروس را از تالار بیرون می بردند، پدر پروین مرا شناخت؛ آمد طرفم و گفت: "منه قول وئر هر وقت تهرانا گئدیرسن، پروینه باش وور و اونی تک قویما" (به من قول بده هر وقت رفتی تهران به پروین سر بزن و او را تنها نگذار)


خدایا یادم نمی رود که زد زیر گریه بعد آن حرفش... و مردانه سرش را چرخاند تا اشک هایش را نبینم.


و من چقدر بدقول بودم...


"کاک گرمان" من بدقول بودم

هر بار به دخترت سر نزدم


من بدقولم...


بادکنکم ترکیده... صدایش در آسمان دلم پیچیده... خنده ام را نگاه نکنید!!! محال است دلم به این زودی ها باز شود... آه دخترک زیبا... پروینکم...


شیر پسرت 11 روز است که با غم تو آمیخته شده... چقدر من امروز غمگینم...

نظرات 10 + ارسال نظر
مژده چهارشنبه 26 تیر 1392 ساعت 12:07

این پست بهانه ی خوبی شد تا غبار چشمانم را از همان گوشه ی چشم پاک کنم ... تا بغضم را فرو ندهم ، شجاعانه اشک بریزم و خدا را بلند فریاد زنم ...
ممنون ...برای این کمک بزرگ اشک ریختن ...

laaya پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 01:31

qamginam..qamginam mesle kasi ke kerem pudr nadarad

کاش درد من هم درد کرم پودر بود...

مارال پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 16:20 http://maralurmu.mihanblog.com/

یوخ ناراحات اولدوم ندا جان . اللاه یولداشیان و خانواده سینه صبر وئرسین.

محمد - تبریز پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 18:42 http://sohrabi1412.mihanblog.com/post/86

خانم عبدی
واقعا من هم از این اتفاق متاثر شدم.
خدا رحمتش شان کند

به ما هم سری بزنید:

گزارشی از چهارمین همایش بین المللی فرصت های سرمایه گذاری آذربایجان شرقی/
تبریز آرمانشهر سرمایه‌گذاری کشور
http://sohrabi1412.mihanblog.com/post/86

ح. واحدی پنج‌شنبه 27 تیر 1392 ساعت 23:12 http://huseynvahedi.ir/

سلام
چووووووخ اوزولدوم چووووووووووخ
آللاه گئدنلره رحمت، قالانلارا دا دؤزوم عطا ائتسین

سولی جمعه 28 تیر 1392 ساعت 12:14 http://paiyze61.blogfa.com

خدا همه رفتگانو بیامرزه .
تنم لرزید .
خب به من میگفتی میومدم دنبالت دیگه ندا .
حس کردم یه چیزی شده اس دادی .

بیای دنبالم؟

سولی شنبه 29 تیر 1392 ساعت 20:50

یعنی حرف بدی بود سوال شد برات!!

نه بابا چه حرف بدی؟
سوال شد که بیای دنبالم که کجا بریم عزیزم؟
و چرا اس دادن من برات عجیب بود
همین دوست جونم!

محسن دیناروند جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 18:48 http://mohsendinarvand.blogfa.com

سلام بر خواهر ارجمندم. آمده بودم دعوتتان کنم برای خوانش شعری که تازه در وبلاگم زده ام. اما دیگر نمیتونم خوشحال باشم انقدر که دغدغه ام بشود خبر به روز شدنم حالا مثل کودکی هستم که بادکنش ترکیده است. دلم گرفته و غمگینم. من در مواجه با کسانی که عزیز از دست داده اند ناتوانم از برخورد. نمی دونم چی بهشون بگم. واقعا درمونده ام. فقط از خدا براشون صبر می خوام.بهشون سر بزن. الان بیشتر از هر وقت بهتون نیاز دارن.

مریم یکشنبه 6 مرداد 1392 ساعت 21:32

سلام.
خوبی عروس خانوم؟
متاسفم.خدا به بستگانشون صبر بده.

سلام مامانی کوشولو

خیلی سخت بود. خدا رحمتشون کنه

شیخ بگلو یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 12:46 http://amirreza-89.blogfa.com/

عزیزم منم از شنیدن این خبر و غم دوستت ناراحت شدم و اشکم دراومد خدا رحمتشون کنه و به دوستت هم صبر بده برای شادی روحشون دعا می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد