خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

اولین شعر

یه بار که از تهران برمی گشتم و بشدت خسته بودم، بهرنگ ازم پرسید: چی تو جاده می بینی؟ گفتم ماه و چند تا ستاره دور و برش

گفت هوا چطوره؟

گفتم سرد...

گفت:

اولدوزوم سان آییم سان

تانری وئرن پاییم سان

قیشین سازاخ چاغلاری

ایستی وئرن یاییم سان


این اولین و آخرین شعری بود که بهرنگ اختصاصی برای من سرود 


همین شعر رو روی کارت عروسی مون نوشتیم 

نظرات 2 + ارسال نظر
مژده پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 ساعت 13:22

قئزیم بیز کی توی کارتوزی گورممیشیخ :(

گلر هله... تلسمه گوزلیم

فهیمه یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 13:49

سلام به آبجی ندای گل که دیگه عروس شده مارو تحویل نمیگیره

خوبی عروس خانوم؟

زیر نویس هم نذاشته بودی برا شعرت ما هم متوجه نشدیم!

سلام
ایشالا برای شما هم این روزها اتفاق بیفته که بدونی من این روزها چه استرسی دارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد