ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یادمه یه زمانی که تو هفته نامه امانت کار می کردم، وقتی یکی جواب تلفنم رو نمی داد یا جواب اس ام اس نمی داد یا وقتی ازش می خواستم باهام پایه باشه برای پیاده روی و خرید و این حرف ها، ولی طرف می گفت وقت ندارم
یا جواب اس ام اس رو دیر می داد
بهش با توپ و تشر می گفتم: یعنی تو حتی وقت نداری جواب یه دونه اس ام اس بدی؟ یعنی وقت نداری در هفته حداقل یه بار ازم دلجویی کنی؟
هه!
الان خودم تبدیل شدم به اون آدمها!
همه از من شاکی هستند حتی مادرم
حالا می دونم چطور میشه که آدمها وقت کم می آورند!
امروز داشتم از عابربانک پول میگرفتم که یه آقای جوان بهم نزدیک شد و با احترام گفت: "خانم میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟"
با تردید گفتم: "بفرمایید؟!"
گفت: "من تو کارتم پول ندارم. میشه از کارتتون 15 هزار تومن به شماره حساب برادرم واریز کنید و من پولشو بدم به شما؟!"
با خودم فکر کردم: نکنه اینم یه کلاهبرداری جدید باشه؟
می دونستم که کدوم کارتم خالیه. انداختمش تو عابربانک و می خواستم بگم که خالیه که یهو یه چیزی تو ذهنم جرقه زد: "بذار ببینم این چطور کلاهبردارییه و تجربه کسب کنم. 15 تومن ارزشش رو داره!!"
کارتی که حقوقم توش واریز میشه رو انداختم تو دستگاه و 15 تومن به حسابی که طرف گفت واریز کردم. حین واریز گفت: برادرم رفته سلماس و پولش تموم شده، پول نداره برگرده اورمیه!
"آهان! این گداییه نوین ئه!!"
این آخرین جرقه ای بود که بعد از انتقال وجه و دریافت رسید پرید تو ذهنم
پسر جوان با ادب تمام، 15500 تومان به من داد. تشکر کرد و رفت.
و ما چقدر به همه چیز بدبین و مشکوک هستیم.
مقصر هم نیستیم! هستیم؟؟
شاید دیدن این صحنه که یک رسانه، به وسیله تبلیغات بنری یا خیابانی برای جذب نیرو و یا معرفی خود اقدام کند، قابل توجیه بوده و "جریان" یک تعامل رسانه ای در "جریان" باشد. اما شما این تیزر و یا ببخشید؛ میان برنامه را در ذهن تجسم کنید...
جریان تولید اخبار از تهیه تا چاپخانه می رسد. ورقه های چاپی در دست کارگر چاپخانه برش داده می شود. روزنامه ها درون دستگاه عظیم الجثه رول می چرخند و بعد با ترتیبی جذاب روی هم سوار شده و از آن بیرون می آیند. با نظم و ترتیبی که تو را یاد دانه های انار می اندازد. حالا این را در ذهن تجسم کنید که برای چینش هر یک از کلمات در کنار هم چه زحمتی کشیده است...
واحد توزیع، مقصد بعدی این کاغذها است و مرد موتورسوار؛ آنها را سوار سبدی می کند که ترک موتورش نشانده... اما در ترافیک و چراغ قرمز گیر می کند. آن سوی تیزر، مردم در کنار دکه روزنامه فروشی منتظر رسیدن روزنامه مورد نظر هستند و مرتب ساعت خود را نگاه می کنند. آنها کلافه شده اند.
و در نهایت، آنها می روند... دست خالی...
و تصویر آخر، یک خانه مبله که دو مرد با کت و شلوار در آن نشسته اند و دو زن با چادر گلدار رنگی و دارند شبکه خبر را می بینند.
این جنگ را کجای دلمان بگذاریم؟
جعبه جادو که می گویند، قبل ها اسم های دیگری هم داشت و امروز هم با اسم های دیگری صدایش می کنند اما آنچه بیشتر از هر چیزی ذهن مخاطب را درگیر می کند، جایگاه هر یک از رسانه ها است. شاید روزنامه خواندن دردسرهای خودش را داشته باشد و شاید آمار روزنامه خوان ها کمتر شده باشد، شاید روزنامه ها را زیر بساط سبزی پاک کنی پهن کنند و یا با روزنامه ها شیشه ها را تمیز کنند، شاید هم استفاده اش به عنوان سفره صبحانه کارمندان اداره های دولتی باشد؛ اما روزنامه هنوز هم روزنامه است و مخاطبان اش خاص هستند.
ما برای همه مردم می نویسیم. اما مخاطبان ما خاص هستند و ضمن احترام فوق العاده نسبت به سایر رسانه ها، در سطح بالاتری نسبت به تلویزیون قرار دارند.
ما جنگ طلب نیستیم!