خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

احترام

باهاش قرار داشتم

رفتم به اتاقش و همکارش گفت نیومده

زنگ زد بهش... گفت نیم ساعت دیگه می رسه

اومدنش رو با صدای بلندی متوجه شدم که تو راهرو پیچیده بود. داشت با گوشی اش حرف می زد.

سر جاش نشست و در حالی که هنوز با تلفن اش صحبت می کرد، سری به نشانه سلام تکون داد.

چند دقیقه ای همینطور با اونی که پشت خط بود حرف زد. بعد از تموم شدن حرف هاش، بالاخره نوبت به من رسید. در حالی که روی صندلی چرخانش چرخ چرخ می خورد و در حالی که چانه اش رو بالا داده بود، به حرفام گوش می داد که ناگهان... دینگ دینگ.. دینگ دینگ...

صدای شبکه اجتماعی گوشی اش بود و اون در میان حرف زدن های من مرتب گوشی اش را چک می کرد.

انگار اضافی بودم. این حداقل احساسی بود که نسبت به خودم پیدا کردم. هر چند در میان نگاه هاش به گوشی، نیم نگاهی هم به من می انداخت و می گفت که حواس اش به من هم هست!


---

باهاش قرار نداشتم

یهویی رفتم به اون اداره و چون باید چند دقیقه منتظر کسی می بودم، رفتم پیش اش.

یک نفر رئیس دفتر داشت. رئیس دفتر سرش به کارش گرم بود و منو هم نمی شناخت. گفت جلسه داره و باید منتظر باشم. روی صندلی نشستم. خوشبختانه جلسه اش زود تموم شد و وقتی برای مشایعت مهمانش از اتاق بیرون می اومد، منو دید.

برق چشمانش نشون داد که از دیدارم خوشحاله. من هم از ته خوشحال بودم که او آنجا است و در خیالم برایش جاهای بالاتری آرزو کردم.

با احترام به اتاق اش دعوتم کرد و در حالی که خودش می توانست (مثل همه مدیران کلی که به دیدارشون رفته بودم برای مصاحبه) پشت میزش بشینه. اما روی صندلی روبرویی من نشست.

می دونستم متواضعه...

برای مصاحبه نرفته بودم. چه اینکه می دانست من دیگر برای مصاحبه جایی نمی روم و رسانه ای ندارم!

مشکلم را با گوش جان شنید و برای حل اش گوشی اش را برداشت و به چند جا زنگ زد.

گوشی اش این وسط ها یک بار زنگ خورد و جواب نداد.

اینها هیچکدام وظیفه او نبود.

اما

مهمان داشت! مهمانی که واقعا از آنجا بودن او خوشحال بود.


--------

تواضع و احترام به دوستان، موضوعی بسیار ساده است! وقتی با کسی دوست هستیم، لازم نیست زیاد پز صندلی چرخانمان را بدهیم. لازم هم نیست به او وعده سر خرمن بدهیم.

من اگر روزی دستم به جایی برسد، حتما مثل مورد دوم خواهم بود.

به احترام دوستانم، تمام قد خواهم ایستاد و هر کاری از دستم بربیاید، هرگز کوتاهی نخواهم کرد.


یادم اومد: می توانم به دانشجویانم نمره 6 بدهم (که می گیرند!) ولی 12 می دهم! بعد زنگ می زنند و می گویند معدل شان پایین است و به آنها کمک کنم


اگر نفر اول جای من بود، به آنها 4 می داد تا بیشتر منت اش را بکشند!!


تواضع، احترام، مهربانی و این جور صفت ها، چیزی از ارزش های من و تو و ما کم که نخواهد کرد هیچچچچچچ، بیشتر هم می کند.




من که خبر ندارم

شاید برای هر کسی اتفاق بیفته که یه چیزی رو از دیگری مخفی می کنه


بعد از فاش شدن این مخفی کاری اما...


اولین جوابی که تو ذهن اش میاد اینه:


من خبر نداشتم!


دروغ که حناق نیست!


ولی کاش به جای این جواب کلیشه ای به دنبال یک جواب منطقی و درست باشیم


نه؟...


--------------------


شاید برای شما هم اتفاق افتاده که به دوستی یا عزیزی قول انجام کاری رو داشته باشید یا حداقل وعده شو داده باشید.


اما یادتون بره


شایدم سرتون شلوغ بوده


شایدم پشیمون شده باشید


شما مجبور نبودید اونو دلخوش کنید در هر حالت ممکن!!


--------------------


شاید برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته که یه چیزی رو بلدیم!


آره... بلدیم

ولی عزیزم! بلد نیستی!


باید باور کنیم که هر چیزی و همه چیزی را نمی دانیم


این یک حقیقت است. همه چیز را همگان ندانند!!


پس وقتی نمی دانیم باید بگوییم نمی دانم...


نه اینکه در مقابل ورود اطلاعات جدید مقاومت کنیم

به راحتی

شاید برای شما هم یه موقع هایی تو زندگیتون پیش بیاد که علیرغم میل باطنی تون یه حرف هایی بزنید یا یه کارهایی انجام بدین

این مواقع واقعا برای آدما زجرآور هستن

اما مجبور هستن انجامش بدن

باز هم اما؛ بیایین یه چیزی در گوشتون بگم: اگه به کارهایی که علیرغم میل باطنی تون انجام می دید ادامه بدین، شما تبدیل به آدمی می شید که اولش دوست نداشتید، ولی الان خودتون هستید!!

خیلی فلسفی شد به گمانم


یه مدینه فاضله داشتم که الان می بینم برای تحقق اش واقعا ناتوان به نظر می رسم

می خوام مدینه فاضله مو ببوسم بذارم کنار و از این آرمانگرایی مزخرف خودم دست بردارم


در دنیای خودساخته من، جایی برای دروغ و فریب تعبیه نشده

دوست دارم همیشه حقیقت رو بشنوم، اونم از کسانی که دوستشون دارم و در حقیقت، از دوستانم انتظارات بالایی در این رابطه دارم

هرگز زیرآب کسی رو نزده و نخواهم زد، در مقابل دوست ندارم کسی پشت سرم حرف بزنه و زیرآبم رو بزنه

دوست دارم دوستانم پیشرفت کنن و در مقابل نمی خوام دوستانم سد راه پیشرفت من بشن

هرگز به دوستانم نارو نزدم و سعی در فریب اونها نداشتم و دوست دارم دوستانم هم چنین رابطه ای با من داشته باشند


دیروز تنها بودم...

داشتم گوشی مو چک می کردم تا با یکی درباره چند مسئله کاملاً جدی مشورت کنم، ولی فهمیدم که در واقع دوست قابل اعتمادی ندارم

دوستان قابل اعتمادم؛ واقعا قابل اعتماد نبودند... 



و من اشتباه می کردم

و شاید تا آخر عمرم به این اشتباه ادامه بدم: راستگویی و صداقت...