خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

قرمه سبزی

همسایه اینا برای افطار قرمه سبزی دارند

بوی غذایشان از الان مستم کرده است!!! وای آللاه منه سبزی خوروشتتتتتتتتت 

ندای عزیزم ؛ سلام

ندای عزیزم ؛ سلام 
امشب آمده ام تا برایت بنویسم ... بنویسم و بگویم که چقدر وجودت آرامش بخش وجودم است ! بنویسم که چقدر بودنت خوب است ... بگویم که چقدر دوستت دارم... بگویم که در آن مدت که پیشمان بودی ،بارها وبارها خدا را برای بودنت شکر کردم ... 
برای اولین بار در زندگی معنی محبت را فهمیدم ... فهمیدم که می شود کسی را از ته دل دوست داشت ، و این محبت را به زبان آورد ... شاید ؛ کم حرفی کنم ، اما همیشه حرف برای گفتن دارم... 
گاهی نمی توان حرف هایی را به زبان آورد ... به ناچار مجبور می شوی آن ها را بنویسی .. نمی دانم که چقدر دوستمان داری... نمی دانم که از بودن در کنارمان چه احساسی داری...اگر نفهمیده و نسنجیده ، حرفی ردوبدل شد که روحت را آزرد ؛ به بزرگواری خودت ببخش ... اگر بی احترامی دیدی ، به بزرگواری خودت ببخش ... ثانیه هایی که در کنارت بودم ؛ ثانیه های تکرار نشدنی ای بودند ... بزرگی تو ؛ کوچکی جمعمان را پنهان کرد ... خوش آمدی به خانواده ی ما ... در این منطقه از کشور که هستی ، روحا به ما نزدیکتری ... برای لحظه لحظه های زندگیتان ، خوشی را آرزومندم ...امیدوارم زندگی را با هم به بهترین شکل بسازید ... آن چنان زیبا که همه به غبطه خوردن بیفتند ...آن چنان خوش و خرم باشید که همه احساسش کنند ... وجودت باعث شد تا به دختری بی باک تبدبل شوم که بتواند جمله ی "دوستت دارم " را به هر آن کس که دوست دارد ، بگوید ! به مادرم ، برادرم ؛ آتوسا و خدا . 
امیدوارم در کنار پسر عمه ی عزیزم که حکم استاد را برایم دارند ؛ بهترین زندگی راتشکیل دهی ... لایق بهترین ها هستی ... چرا که خودت از بهترین ها هستی ... حالا که فکر می کنم ، می بینم که خدا چقدر مهربان است و چقدر مارا دوست دارد... به خاطر همه ی خوبی ها ، ممنون ؛ همه ی محبت هایی که به ما تزریق کردی ؛ ممنون ... استادان عزیز من ؛شادترین زندگی را برایتان آرزومندم ... 
دوستت دارم . خواهم داشت... خواهر و دوست عزیزم ... 

مژده – شانزده /تیر/هزاروسیصدونودودو





این یادداشت به قدری برایم زیبا و عزیز بود که گذاشتم اینجا تا بخوانیدش...

سپاس مژده زیبا و دوست داشتنی من!

ورود به یک مرحله جدید از زندگی ام...

دیروز دوم تیر ماه 1392، ساعت 4:30 دقیقه، با آقای "بهرنگ منتخبی" عقد بستیم که تا پایان عمرمان همیشه با هم باشیم و هیچوقت پشت هم رو خالی نکنیم. عهد بستیم که خانواده اولویت اول زندگی مان باشد و برای شادی و آرامش بکوشیم.

متعهد شدیم که زیر سایه الطاف ایزدی و با تلاش خودمان، زندگی ای بسازیم که نظیرش کمتر پیدا شود.

و قول دادیم همدل و یکرنگ باشیم...


برای همه دوستان زندگی شایسته و پر از مهر و محبت آرزو می کنم

شاد باشید و سبز