ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یادمه یه زمانی عضو شبکه اجتماعی "کلوب دات کام" بودم. اونجا یه تصویری دیدم، سمت چپ تصویر یه پسر بچه بود با لباس مندرس و سر و صورت کثیف و سمت راست یه پسر بچه با لباس های مارک دار و موهای فشن که عینک آفتابی مارکدارش خودنمایی می کرد.
(تصویری شبیه این تصویر بود!)
نوشته بود: کدوم رو بیشتر دوست داری؟
همه نوشته بودن پسرک سمت راستی (همون پسرک فقیر و با نمک)
کامنت دادم: اونایی که نوشتین تصویر سمت راست! عمرا اگه اون پسرت رو بغل کنین و ببوسیدش! که اگه جامعه اون پسر رو می بوسید و به آغوش می کشید، این لباس ها و وضعیت رو نداشت...
چقدر به این حرفم ایمان داشتم! چون خودم هیچوقت تو موقعیتی قرار نگرفته بودم که...
دیروز روپوش سفیدی تنم بود و ادکلن دوست داشتنی ام رو تا آخرین نفس رو لباسم خالی کرده بودم.
پنجراه سوار تاکسی شدم و منتظر بودیم پر شه تا راننده حرکت کنه
یه دختر کوچولو حدود 9 ساله سوار تاکسی شد و گفت: مدرس؟
دخترک دمپایی های قرمزی به پا داشت که جلوش بسته بود و چند سایز از پاش بزرگتر...
روسری مشکی به سر داشت و موهاش از کنار روسری بیرون ریخته بود
شلوار فوق العاده مندرس، دامن و بلوزی کهنه تر... و بویی نامطبوع و سر و دستی سیاه و کثیف.
کنارم که نشست، ناخودآگاه خودم رو به در تاکسی چسبوندم که بهم برخورد نکنه، گوشی مو از جیبم برداشتم و گذاشتم تو کیفم، و تا آخر مسیر داشتم می پیاییدمش.
از جیبش چند تا 50 تومنی پول خرد درآورد و به راننده داد.
می ترسیدم لباسم کثیف شه یا می ترسیدم بوی ادکلنم محو شه؟!...
از تاکسی که پیاده شدم،
وارد ساختمان دفتر نشریه که شدم،
سوار آسانسور که شدم،
اشکم دراومد!
تا حالا به خودتون سیلی زدین؟
از خودم متنفرم! خیلی...
تو آیکونا چیزی نبود که ناراحتی کامنت گذارو از ته دل نشون بده پس بنابراین (آیکونه ناراحتی از ته دل)
ترکیبی از اینا!
سلام آبجی خوبه!
خوشحالم داریم به سمتی می ریم که این جور حساسیت ها داره درونمون شکل می گیره
خوشحالم جامعه رسانه ای امثال شما رو داره
خوشحالم دارم تو زمونه ای نفس می کشم که داره یه همچین حساسیت هایی ارزش میشه
شما کارت همین چند سطری بود که نوشتی
قرار نیست همه کارا رو ماها انجام بدیم
درضمن از این سیلی ها زیاد خوردم، اصلا ماها صورتامونو با سیلی سرخ می کنیم نه گوشت قرمز؛ صورت سنگی شدیم براخودمون
سلام
یعنی رسالت ما فقط و فقط نوشتنه و لا غیر؟
قبول ندارم...
سلام آبجی ندای گل...
خوبی؟
نمیدونم چی بگم...
ولی تا همین حد که به این موضوع فکرد کردی هم خودش کلیه... باور کن...
چون خیلی ها هستند که در همین حدش هم بهش فکر نمیکنن.... اصلا براشون مهم نیست که در اطرافشون چه اتفاق هایی داره می افته!!
و البته اگه خود من بودم شاید صد درجه بدتر از تو عمل میکردم تو اون موقعیت!!!
ندا جون بدو بیا وبم که یه پست متفاوت گذاشتم...
خوشحال یشم نظر تو رو هم در موردش بدونم...
آخ قز قاداین آلم.
لابد این دختر بچه هم زیاد بهت نگاه میکرده هان؟؟؟؟؟؟
حالا چرا گریه؟ یعنی خود من بودم بهتر از این رفتار میکردم؟ چه کنیم که جامعه و خانواده ما را اینجور بار آورده و ما هم بی چون و چرا این نوع رفتار را قبول کردیم و البته خود این افراد هم مقصر هستن هاااااااااااا چون اغلب ناهنجاری های اجتماعی از همین پسر یا دختر بچه هایی که در فقر زندگی میکنن سر میزنه. این موضوع خودت بهتر از من میدونی یه معضل اجتماعی است و رسیدگی و بهبود این معضل هم به عهده یه عده از افراد( اسمشون مسئولان ذی ربط )هست. عزیزم زیاد خودتو ناراحت نکنننننننننننننننننننننن که همگی همینطوریم .فقط دعا کنید با این وضعیت گرانی تعداد اینگونه بچه ها بیشتر نشه.
مریمی
خب جامعه باعث میشه اینا به این روز بیفتن و در نهایت بزه ازشون سر بزنه دیگه
وگرنه هیشکی دزد و تبهکار به دنیا نمیاد که