روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را میدانم،زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
فلسفه ی عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده میکنید؟
جالب بود
خیلی زیبا بود .
کار های بیهوده و بدون مزد و پاداش .
کور و کر کاری انجام دادن بدون پرسیدن از چرایی کار ؟
زندگی بدون این بی منطقی ها چه لذتی دارد.
گون آیدین ندا خانیم وبلاگینیزا باخدیم آنجاق سیزدن بیر سورقی
عجبا اوزونوز تورک سونوز آنجاق تورک دیلینده یازیلارینیز یوخدی سیزه اوغورلار یولونوز آچیق وآیدین اولسون
سلام وسایقیلار
گوزل وبلاگیز وار اوخویوب وفایدالاندیم
اللریزه ساغلیق