خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

یادداشتی برای اهالی کوچه مطبوعات آذربایجان غربی

خبرنگار کیست؟ براستی تو کیستی؟


ندا عبدی- منتشر شده در شماره 18 نشریه شهامت



روزهای انقلاب است و جو خفقان بر همه جا حکمفرماست. هر فریادی بلافاصله در گلو فشرده می شود. دوربین عکاسی اش را به دست می گیرد و راهی خیابان می شود تا بنویسد و بنگارد و به تصویر بکشد فریاد ملتی را که از ظلم به ستوه آمده است، اما رنگ سرخ خون، دوربین اش را امضا می کند.

روزهای سخت حماسه و جنگ است، دشمن غاصب به خاک ارزشمند ایران اسلامی یورش آورده و هر روز، شهدای گلگون کفن و مجاهد ایران اسلامی، در راه دفاع از آرمان های رهبر کبیرشان راهی بهشت موعود پروردگار می شوند. چفیه اش را به گردن می آویزد، تجهیزات مورد نیازش را بر دوش، راهی جبهه های نبرد می شود، همپای رزمندگان می جنگد، می نویسد، به تصویر می کشد، شهید می شود، جانباز می شود، اسیر می شود، اما می ایستد، تا آخر راه می ایستد. آوینی می شود و هزاران نام بی نشان...

خبرنگار یادآور کلماتی چون آوینی، صارمی، افشار، خبرنگاران هواپیمای c130 و خیلی های دیگر است که جانشان را در کف دست گرفته و وارد میدان می شود.

خداوند در قرآن به نام قلم قسم یاد کرده و آنچه که می نویسد. قلم، مقدس است، پس آنچه که می نویسد نیز باید مقدس باشد.

بگذریم! مقدمه طولانی شد و از حوصله بحث خارج...

نگارنده، چندی پیش برای حضور در جلسه یکی از دستگاه های مهم دولتی در مورد یک همایش مهم راهی این مکان شد. بعد از اتمام جلسه، از رئیس آن اداره که یکی از باسوادترین و کارآمدترین افراد حاضر در مجموعه مدیریتی این استان است، درخواست مصاحبه اختصاصی در مورد جلسه مذکور را نمودم. ایشان با متانت و ادب فراوان از من دعوت کردند تا در دفتر کارشان منتظر باشم که به سوالاتم پاسخ دهند.

چند دقیقه ای گذشت و مذاکرات کاری ایشان به درازا کشید. اما به خاطر احترام فوق العاده ای که برای ایشان قایل بودم و هستم، انتظار را ادامه دادم. مرد میانسال خوش صحبت و مهربانی که رئیس دفتر ایشان بودند، از یکی از همکاران خود که ظاهراً “کار خاصی نداشتند”، درخواست کرد چند دقیقه پشت میز ایشان قرار بگیرد تا ایشان به کار دیگری برسد. “سید” چند دقیقه بعد برگشتند ولی همکار ایشان از جای برنخاسته و سید مجبور شدند در جایگاه ارباب رجوع بنشینند.

سید رو به من کرد و پرسید: “دخترم! خبرنگاری چگونه شغلی است؟!”

بلافاصله و بدون لحظه ای تردید و تفکر گفتم: “مانده به زاویه نگاه شما! اگر...”

همکار ایشان بدون هیچ مقدمه و پیش زمینه ای گفت: “به نظر من خبرنگاری بدترین شغل دنیاست!”

رو به سید کرده و گفتم: “این همان زاویه ای بود که گفتم! اما اینطورها هم نیست

همکار: تا زمانی که جریان آزاد اطلاعاتی وجود ندارد، خبرنگاری بدترین شغل دنیاست.

سید: دخترم ناراحت نشو، ایشان از همکاران خود شما هستند.

من: ببخشید شما در کدام نشریه مشغول هستید؟

همکار: در نشریه “الف”، سایت خبری “ع” و وبلاگ نویس هم هستم.

من: چرا فکر می کنید خبرنگاری بدترین شغل دنیاست؟

همکار: برای اینکه شناسنامه یک خبرنگار را هر زمان که اراده کنند، می توان باطل کرد! برای اینکه خبرنگار نمی تواند قلم را درست در دست گیرد (حرکت درست قلم را در ذهن تصور کنید) و مجبور است اینگونه قلم به دست گرفته و بنویسد (حالا حرکت قلم را از بالا به پایین در ذهن بیاورید!)

من: ولی شما زیاده روی می کنید! خبرنگار می تواند در چارچوب نظام، از هر کس که حرکت ناصوابی انجام بدهد انتقاد نماید، چنانچه این کار را خیلی از خبرنگاران حتی در استان خودمان انجام می دهند.

سید: بحث شما تخصصی شد، من بروم ببینم شما چقدر دیگر باید منتظر آقای... باشید تا جلسه شان تمام شود!!

من(بعد از رفتن سید): من شغلم را دوست دارم و تا به حال انتقاد هم کرده ام، ولی کسی نگفته چرا اینگونه نوشته ای!

همکار: اصلا می دانید چیست، البته ببخشید ها! به نظر من خبرنگار مانند کسی است که مسئولان “قلاده ای” به دور گردنش انداخته اند و به هر سو دلشان می خواهند می کشند!

من: ... (خود شما می توانید درجه مبهوت بودن مرا درک کنید)

سید: دخترم! آقای... از شما بسیار معذرت خواهی نمودند و گفتند که از... تماس گرفته و از ایشان خواسته اند در یک جلسه ضروری حضور داشته باشند و از شما خواستند ...

من: باشد! من می روم!... خدانگهدار شما...

بعد از ترک آن اداره، خیلی افکار به ذهنم هجوم آورد که می توانستم بگویم و نگفتم. کاش بدون اجازه وارد اتاق آقای باسواد و فرهیخته ای می شدم که یک “در” با من فاصله داشت و با افکارم... ولی...

ناراحت شدم که چرا از حقوق خودم دفاع نکردم، در حالی که ادعا دارم خبرنگار مدعی العموم است و باید منافع مردم را در نظر داشته باشد. ولی نتوانستم از حق خودم دفاع کنم، از حق “من ها”یی که از جنس من بودند...نوشتن این یادداشت را یک هفته به تاخیر انداختم تا عصبانیتم فروکش کند و ذهنم را انسجام بخشم، به کسی توهین نکنم و... نمی دانم چند درصد از کسانی که این نوشته را خوانده اند، در آن دقیق شدند، چند نفر آن را عمیق خواندند، چند نفر خندیدند و چند نفر اخم به چهره آوردند. نمی دانم چند نفر تحت تاثیر قرار گرفتند و چند نفر تصمیمی گرفتند... اما نیک می دانم، اگر ما قلم به دستان نتوانیم از حق خودمان نتوانیم دفاع کنیم........

نظرات 9 + ارسال نظر
khabarnegar پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 21:09

سلام مسؤولان گناهی ندارن این مطبوعاتی ها هستن که مقصرند وقتی هر صفحه آرا و بازاریابی خودشو خبرنگار جا بزنه عاقبت نگاه ها به این شغل سخت و زیان آور هم معلومه. خانم خبرنگار!!!!!!

سلام

این توصیف رو در مورد شخص خودتون قبول کردین پس؟!

بهتره آدم اول صفحه آرا بشه بعد خبرنگار تا اینکه اول خبرنگار بشه بعد صفحه آرا

راستی هنوز هم مسئول رو مسؤول می نویسید؟

khabarnegar جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 21:35

شما همون سردبیر دوهفته نامه‌ نیستین !! از کی سردبیرها می رن مصاحبه!!!

قبول دارم که همیشه درک واقعیت برای بعضی ها راحت نیست

منو یاد کسی میندازی
یاد کسی که وقتی مقصر بود، داد و بیداد راه مینداخت و هزاران موضوع بی ربط رو عنوان میکرد که از زیر اشتباهش فرار کنه

من سردبیر نیستم
سمت (سمت های) دیگری در این نشریه دارم
اینکه میگم سمت ها مشکل مبتلابه همه نشریات استان ما و کل استان های ایرانه!

وقتی تو امانت بودم سردبیر بودم
راستی خب نمیشه که سردبیرها فقط طراحی کنن که ژ

راستی چرا اینقدر از بحث اصلی منحرف میشید؟

khabarnegar یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 21:52

سلام چرا عصبانی شدید لطفاْ بگین چرا اخراج شدین و از سردبیری اومیدن شدین ... خدای نکرده مشکل ... نداشتین که بیرونتون کردن آخه کسی که سالم باشه در به در نمی شه.

بله
کسی که سالمه آویزون هم نمیشه
کسی که سالمه همه جا براش کار هست
کسی که سالمه لازم نیست دنبال کار بگرده
چون کار میاد دنبالش

khabarnegar یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 22:37

به نظر می رسه شما منو با یه کس دیگه ای اشتباه گرفتین خوبه ادامه بده تا بیشتر بشناسیمت.

http://nedaiefarda.blogsky.com/1391/01/08/post-259/


من هرگز از جایی اخراج نشدم
مقامی هم که دارم از مقام لوث شده سردبیری بالاتره

کنایه هات زیادی تکراریه

نمی دونم چه نفعی در پاک کردن صورت مسئله عایدت میشه

khabarnegar دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 23:22

سلام صورت مسئله چیه؟ بفرمایید تا دوستان از جنس خودت هم بدونن!!! راستی یه چیزهای تازه ای ازت شنیدم که ...

s سیدرضا سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 09:38 http://www.akmahabad.blogfa.com

تقریبا موافقم

آیین شایین سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1391 ساعت 23:09

پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمی شناخت!!
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های «آبی» را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود

«فروغ فرخزاد»

khabarnegar پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 00:52

سلام آفرین از اینکه همه کامنت ها رو تایید کردی معلومه از پسرها شجاع‌تری (البته فقط در این مورد) چون من اگه جای شما دختر شجاع بودم هیچ وقت چنین کامنت هایی رو در وبلاگم تایید نمی کردم. موفق و موید باشی خانم سردبیر امانت و همه کاره شهامت. باز هم به خاطر این کارت تحسینت می کنم البته مغرور نشی که یه سر از پسرها بزرگتری.

سلام
حمل بر غرور نکنید ها
ولی در خیلی موارد از خیلی پسرها سرتر هستم




متلغ

anahitafarshid یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 14:32

سلام، ما با غرب مذاکره و صحبت کردیم، حالا بگذارید با خودمان صحبت کنیم. در خواست گفتگوی ملی‌ برای باز سازی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد