خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خوابگاه دختران!

طی روزهای گذشته که برای امتحانات به تهران و طبعا خوابگاه خودگردان دختران دانشگاه علامه طباطبایی (شهید...) رفته بودم، خاطرات و مشاهداتی را تجربه نمودم که قبلا نداشتم!


هر چند امتحان اول رو به بدترین شکل ممکن گذراندم و فکر کنم کمتر از 12 بگیرم و مشروط بشم! (ایشالا که اشتباه میکنم!!!!!!!!!) ولی این روزها خاطرات جالبی برام داشت!


1- محیط فیزیکی خوابگاه

برای اولین بار در تهران بجز BRT از سیستم حمل و نقل دیگری بنام "شبه دربست"!!! استفاده کردم و 8 هزار تومن پول تقدیم نمودم! (تو اورمیه با این پول میشه یه دور شهرو گشت...)


خوابگاه برخلاف محل قبلی که با دوست گلم دیده بودیم، ساختمانی 8 طبقه و فوق العاده قشنگ بود. یه ساختمان با نمای آجر سه سانت زرد رنگ که اول وارد حیاطش شدم و بعد نگهبانی و دوربین مدار بسته (چند تا دوربین هم در اول و آخر و وسط خیابان های منتهی به محل تعبیه شده بود) و در پشت پرده،   اتاق مدیریت و فرستاده شدن به سوئیت شماره 104! و بعد از سه روز به اتاقی دیگر...

طبقه زیر زمین سالن مطالعه و سالن ورزش و بوفه بود.

طبقه همکف سالن بزرگ ورزش، اتاق خدمتکارها، اتاق مدیریت، اتاق مسئول شب، اتاق مشاوره، اتاق نگهبانی

طبقات اول تا ششم هر طبقه شامل 4 سوئیت


2- پوشش دخترها برام خیلی جالب بود

یعنی جالب ترین بخش موضوع همین جا بود. دخترا خیلی راحت بودن، عین خونه خودشون و خودمون ، ولی بعد از یکی دو روز، متوجه شدم این موضوع در مورد همه صدق نمیکند!

با اینکه ساختمان خوابگاه به اندازه کافی استتار فیزیکی شده بود و هیچ دوربینی در داخل خوابگاه وجود نداشت،ولی بعضی دخترها با چادرهای گلدار در خوابگاه تردد میکردند! و حتی در کمال تعجب وقتی در سوئیت دیگری ساکن شدم، متوجه شدم دو تا از دخترای هم اتاقی ام، هنگام خواب هم با روسری خوابیده اند...

بعضی از دخترای خوابگاه هم برخلاف پوشش شان در درون خوابگاه، وقتی بیرون میرفتند، از اون ساق های دستی که تا نیمی از انگشتان را هم میپوشاند میپوشیدند و چادر و این حرفها


3- تنوع قومیتی و شهری

یکی از دخترهایی که اومد سوئیت 104، از حرف زدنش (لهجه نداشت، ولی ما ترک ها معمولا جمله رو مستقیم از ترکی به فارسی ترجمه میکنیم) فهمیدم ترکه.

گفتم: تورک سن؟

گفت: بله.

گفتم: هارالی سان (اهل کجایی)؟

گفت: اورمیه...

پریدم بغلش کردم از ذوق!!!!

تو اون اتاق بعدی یکی اهل بابل بود، یکی تبریز، یکی ایلام، یکی رشت، دو نفر اصفهان، یکی جهرم، یکی بیرجند، یکی اسفراین و...

ولی نمی دونم چطور شده بود که هر کی اهل اورمیه بود، هر جا منو میدید می گفت: اورمیه لی سن؟ (اهل اورمیه ای؟) انگار رو پیشونیم نوشته بودن: from urmia!!!!!!!!!


4- خرج و مخارج زندگی دانشجویی

خداییش این خانواده ها این همه پول رو از کجا میارن، حالا اونا که چند تا بچه دارن که دیگه واویلا!!

به جان خودم روز اول بجز پول تاکسی (8 هزار تومن)، 18500 تومن خرج کردم. روز سوم 23 تومن. روز ششم 9500 (منهای خرید اعتبار برای تلفن همراهم! و منهای پول چاپ و تکثیر و منهای پول تاکسی و اتوبوس ) و سر جمع حدود 90 تومن پیاده شدم

حالا من که خودم درآمد دارم و بابامم فقط یه دختر داره، ولی اون که همیشه خوابگاه می مونه و شش تا خواهر و برادر بجز خودش داره چی؟!!!


5- تنهایی

در تمام مدت اقامتم در خوابگاه تا الان، خانواده ام مرتب به من زنگ میزدند. خاله ها، دایی و خانمش هم زنگ میزدند مرتب. ولی از خانواده بابا کسی بهم زنگ نمیزد، حتی لعیا که میدونست تهرانم. متاسفانه بعدا متوجه شدم چرا....... ولی نمیتونم بگم چرا!

اما در حالت کلی برای من که تا بحال فقط 10 روز از خانواده ام دور بودم، تنهایی آزار دهنده بود. اما وجود دوستی که در هر لحظه همراهم بود، هر لحظه و هر لحظه، تسکین و آرامشی به من میداد که هرگز و هرگز و هرگز فراموش نخواهم کرد.

این مشکل مختص من نبود و اون بالا (تخت طبقه بالا) که بودم دیدم یکی از دخترا هم طوری که کسی متوجه نشه، داره زیر لحافش گریه میکنه!


6- آشپزی بدون غر زدن!

من از بوی پیاز داغ و دیدن شکل پیاز داغ در غذا متنفرممممممممممممممم

ولی در خوابگاه یاد گرفتم که حق اعتراض ندارم (تو خونه اگه بوی پیاز داغ بیاد، هر چند مامانم پیازها رو همیشه از روغن جدا میکنه، میرم تا دو ساعت توی اتاقم و در رو می بندم!)


7- دختران مهربان هم اتاقی من در سوئیت 102

خدایا این دخترا (که همه شون دانشجوی ارشد بودن بجز یکی) چقدر دوست داشتنی و مهربون بودن و علیرغم اینکه من چند روزی مهمونشون هستم، واقعا دوستم دارند. حتی یک بار که فکر میکردند من نمیشنوم، داشتند پشت سرم ازم کلی تعریف و تمجید میکردن و قربون صدقه ام میرفتند. (مدیون محبت هایشان شده ام به نوعی)


7- چای آویشن

برای دوستانم چای آویشن که خیلی دوست دارم دم کردم. خدایا چقدر ذوق کرده بودن


8- شب زنده داری (من بودم ها!!)

چهارشنبه صبح ساعت 8 اولین امتحانم بود. ساعت 1:20 دقیقه نهایت بیداری من برای درس بود. با چشمان نیمه باز از سالن مطالعه بیرون رفتم تا بخوابم، در حالی که هیچ آمادگی برای درس نظریه ها نداشتم. تلوتلو خوران میرفتم که اعظم و منیره یقه ام را گرفتند و کشان کشان و کتک زنان مرا به نمازخانه بردند (که جمعیت کثیری بیداری را تجربه میکردند) و برای اولین بار شب امتحان بیدار ماندم تا صبح (آنچنان این موضوع برایم عجیب است که در باورم نمیگنجد و خیال میکنم خواب بودم!) ولی شب های بعدی امتحان هم این موضوع را تجربه کردم و دیدم خواب نیست و عین بیداری است!


- احتمالا ادامه دارد... (دعا کنید مشروط نشم!)

نظرات 11 + ارسال نظر
فهیمه جمعه 23 دی 1390 ساعت 02:03 http://shaparak-e-barooni.blogfa.com/

واااااااااااااای خوش به حالت
همیشه دوست داشتم و دارم که خوابگاه رو تجربه کنم

فهیمه جمعه 23 دی 1390 ساعت 02:05 http://shaparak-e-barooni.blogfa.com/

مشروط چیه؟ ایشالا که همه رو بیست میشه...

ولی یادت باشه قبل از این که تهران قبول شی میگفتی :
من اگه بیام تهران حتما بهت زنگ میزنم...

یک ترم اومدی و رفتی و یه زنگ هم نزدی چه برسه به اینکه همو ببینیم

مهسا شنبه 24 دی 1390 ساعت 23:03

سلام تجربه خوبیه
منم تو تبریز تجربه خوابگاه رو داشتم وای چه روزایی قدر لحظه لحظه هاشو بدون حتی بوی بد و بدخلقی آدم های نچسب خوابگاه بعدا مزه می ده یادشون کنی
موفق باشی ایشالله دوستت دارم

سلام استاد مهسای مهربون

مرسی که اومدی

چشم قدرش رو میدونم
حتی اون چیزایی رو که دوست ندارمم قدر میدانم

ترانه های ماندگار دوشنبه 26 دی 1390 ساعت 19:40

سلام
وای چه تجربه بدی.
درکت میکنم من نزدیک ۳ سال این تجربه را داشتم و آخرش هم کم اوردم برگشتم.
آره اگه خوابگاه بمونی جو گیر میشی وقتی میبینی همه بچه ها بیدارن و درس می خونن تو هم تا صبح بیدار میمونی. من این روش غلط را متاسفانه حالا هم ادامه میدم.شبهای امتحان بخوام هم نمی تونم بخوابم.
شاد باشی

سلام
ولی من عاشققققققققق خوابگاه دختران و مخصوصا سوئیت 102 شدم
به حول و قوه الهی میخوام بازم برم اونجا

karimi سه‌شنبه 27 دی 1390 ساعت 10:42 http://javanpress.ir

سلام
جالب بود مطالبتون
خیلی خودمانی نوشتین و همین هم باعث میشه تا آخر بخونه
ایشالا موفق باشین
خوابگاه جایی برای تقرب به خداست پس تلاش کنیم تا به خدا نزدیکتر شویم!!!!!!!!!!!

سلام
لطف دارید
متشکرم

altay tebrizli پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 21:48

gözel yazmısız
amma men ev tutmuşdum
yataqevi görmedim heç
gözelidi başarılar

سعید شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 10:54 http://canimurmia.mihanblog.com/

چوخ سئودیم یازینیزی
سیزه اوغورلار

مارال پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 16:50 http://maralurmu.mihanblog.com/

سلام
چوخ گوزل یازمیشدین یولداش ، قیز اوزون گولسون گولمخدن اؤلدوم.

زهرا یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 22:37

سلام
همه ای پته ای بچه های خوابگاه رو ریختی رو آب........ولی نه ..خوشم اومد حواست به همه چیزآ بوده ها.
یادم باشه این سری اومدی کمتر پیاز داغ کنیم...

سلام هم خوابگاهی

فکر نمیکردم بشینی وبلاگمو بخونیا
آی کلکککککککک

مهدی یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 15:10 http://eshghevalibalesf

,hd fvnojvhd hstvhdk

مهدی دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 18:36 http://MHDINAGHAVAIN.BLOGFA.COM

منم اسفرایینیم وای بردخترای خوابگاهی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد