خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

امروز یک روز خوب بود

امروز دوستانی را دور هم جمع کردم که از هر کدامشان هزاران خاطره دارم


هزاران بار آزرده ام آنها را و هزاران بار آزرده خاطر شده ام


اما دوستم هستند و بی نهایت دوستشان دارم


بخاطر نیامدن مرضیه و البته دلیل نیامدنش خیلی غصه خوردم


بخاطر نیامدن همکاران نزدیکم در این روزها هم ناراحت شدم اما دلیل شان موجه بود کاملا و شرایط شان قابل درک. ان شاء اله فرصت های دیگر


و از دست "جونش" عصبانی هستم 


و در نهایت از اینکه امشب می توانم زودتر از همیشه بخوابم خوشحالم!

مارپیچ سکوت


دلم مثل یه مارپیچ، پیچیده تو پیچ و واپیچ سکوت... دقیقا همان مارپیچ سکوتی که درسشو خوندم و حوصله گفتنشو ندارم


فکر نمی کردم اینطوری بشم! فکر میکردم خیلی شادتر از اینا باشم اما به تلنگری بندم این روزها...

آه!

اولین دیدار من از "هیرو"

اولین دیدارم از "هیرو" بدون هیچ عکسی سپری شد. 

تنها عکسی که در ذهنم ماند، پارکی بود که کنارش چند جوان در حال کباب درست کردن بودند،
تانکر نفت... 

مطب دکتر ترابی...

و مژده که از دور براش دست تکان دادم تا تلفنش را قطع کند، چون پیدا کرده بودیم همدیگر رو!


و پر پر زدنم برای "نارین" وقتی داشتیم رو پله های خونه شون، وقتی تازه رسیده بود خونه، با هم بای بای می کردیم!

واقعا راه صعب العبوری بود مسیری که به اشتباه رفتیم تا به "هیرو" برسیم.

نمی دونم اون راننده تریلی چه فکری با خودش کرده بود که آدرس یه کوره راه کوهستانی پر پیچ و خم و خاکی رو به یه پراید داده بود برای رسیدن به "هیرو"

گردنه هاش از گردنه حیران ما خطرناک تر بودند به خدا!