










ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دوستان فرهیخته و ارجمند
در ششمین نمایشگاه مطبوعات آذربایجان غربی چشم به راه شما عزیزان هستیم
مکان: سالن نمایشگاهی تازه تاسیس واقع در مجتمع فرهنگی ارومیه (چهارراه آپادانا)
زمان: 21 و 22 اسفند 1391- از ساعت 9 تا 13 و از ساعت 16 تا 20
از غرفه روزنامه همشهری و نشریه شهامت بازدید فرمایید. چشم به راه قدوم شماییم و منت دارتان
در اینکه اوضاع پول و بودجه مملکت نابسامان است شکی نیست
اما گویا بعضی آدمها به دنیا آمده اند که دیگران را از زندگی و حتی همین نفس کشیدن های روزمره هم ناامید کنند
باور کنید!
بریم سر اصل مطلب:
به ندرت سوار اتوبوس می شوم چون واقعا کند حرکت میکند و من حوصله و طاقت کندی را ندارم. چون توجیهی برای این کند حرکت کردن در حالتی که هیچ چیزی جلوی اتوبوس را نگرفته وجود ندارد جز اینکه به شعور مسافران و وقت آنها دهن کجی می شود
اما در همین به ندرت سوار شدن ها تجربیات فراوانی یاد گرفته ام
دیروز خانمی در اتوبوس نشسته بود که از اول مسیر تا آخر همسفرم بود
هر کس در صندلی کناری او می نشست شروع می کرد از مرگ دلخراش پسر برادرش در یک سانحه رانندگی و اینکه چه بلایی سرش آمده
به قدری با اشتیاق صحنه های توصیف شده توسط همسرش هنگام غسل جسد را توضیح می داد که چند خانم دیگر هم صندلی هایشان را عوض کردند و پیش او نشستند!!!!!!!!!! و با او هم کلام شدند و شروع کردند به توصیف تجربیات خودشان!!!
بعد شروع کرد به تعریف اینکه پدر مرحومش چطور مرحوم شده! و بعد مادرش! و بعد برادرش...
بعد هم گفت که چه عروس نانجیبی نصیب خانواده اش شده و...
خدای من...
انگار وظیفه داشت با تعریف این مسایل تکان دهنده (که خدا نصیب نکند و همه خانواده ها را از این بلایا در امان بدارد) همین یک جرعه امید را هم از اطرافیانش بگیرد!
نمی دانم با این همه مصیبتی که سرش آمده، چطور پوستش آنقدر شفاف و بدون چروک بود!
به جان خودم!
با حجاب کامل نشسته بود، اما قرص صورتش که قابل دیدن بود، با توجه به سنش که معلوم بود نزدیک 50 است، درخشان و شفاف بود!
خوش به حالش!
واللا! بخیل نیستیم که!