خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

چشم به راهتان هستیم

دوستان فرهیخته و ارجمند

در ششمین نمایشگاه مطبوعات آذربایجان غربی چشم به راه شما عزیزان هستیم


مکان: سالن نمایشگاهی تازه تاسیس واقع در مجتمع فرهنگی ارومیه (چهارراه آپادانا)


زمان: 21 و 22 اسفند 1391- از ساعت 9 تا 13 و از ساعت 16 تا 20



از غرفه روزنامه همشهری و نشریه شهامت بازدید فرمایید. چشم به راه قدوم شماییم و منت دارتان

شما بدهی دارید!

دو سال قبل از بانک ... یه وام 2 میلیونی قرض الحسنه با کمک یکی از آشناها گرفتم.
وام رو به اسم مامانم گرفتیم و ضامنش هم بابامه.
الان دو برجه قسطامون که سر جمع مبلغش میشه 89 تومن، عقب افتاده.
حالا این پروسه سه روزه تو خونه ما تکرار میشه:
1- زنگ میزنن به خونه: مشتری گرامی، شما دو قسط عقب افتاده دارید. مبلغ....
2- زنگ میزنن رو موبایل بابام: مشتری گرامی، شما ضامن وام....
3- زنگ میزنن خونه: مشتری گرامی شما ضامن وام... (جهت محکم کاری هم به موبایل زنگ میزنن هم به خونه)
میگم خوبه حالا غریبه رو ضامن نگرفتیم، وگرنه آبرومون میرفت!
عیب ندارد... سر آقای م.ن.ف.غ.ع.ه.ذ.وبی.ل.یس.ل..ا. سلامت که اختلاس میلیاردی کردن و اسمشون معلوم نمیشه؟!!
اونوقت ما که وقت نکردیم بریم بانک، 90 تومن بدهکار شدیم...
یادمه یه بار کامران نجف زاده تو خارج از گود آگهی تبلیغات یکی از بانک ها رو نشون داد که میگفت هر کی بیاد قسطاشو بده از بخشودگی دیرکرد بهره مند میشه و نجف زاده تهش گفت: "زوج های جوانی که وام ازدواج گرفتین، اونایی که وام کارگشایی گرفتین، ... با شماست ها! با بدهکارهای میلیاردی نیست!"

هی روزگار! برم تو افق محو بشم!

رسالت بعضی آدمها

در اینکه اوضاع پول و بودجه مملکت نابسامان است شکی نیست

اما گویا بعضی آدمها به دنیا آمده اند که دیگران را از زندگی و حتی همین نفس کشیدن های روزمره هم ناامید کنند

باور کنید!



بریم سر اصل مطلب: 


به ندرت سوار اتوبوس می شوم چون واقعا کند حرکت میکند و من حوصله و طاقت کندی را ندارم. چون توجیهی برای این کند حرکت کردن در حالتی که هیچ چیزی جلوی اتوبوس را نگرفته وجود ندارد جز اینکه به شعور مسافران و وقت آنها دهن کجی می شود

اما در همین به ندرت سوار شدن ها تجربیات فراوانی یاد گرفته ام




دیروز خانمی در اتوبوس نشسته بود که از اول مسیر تا آخر همسفرم بود

هر کس در صندلی کناری او می نشست شروع می کرد از مرگ دلخراش پسر برادرش در یک سانحه رانندگی و اینکه چه بلایی سرش آمده

به قدری با اشتیاق صحنه های توصیف شده توسط همسرش هنگام غسل جسد را توضیح می داد که چند خانم دیگر هم صندلی هایشان را عوض کردند و پیش او نشستند!!!!!!!!!! و با او هم کلام شدند و شروع کردند به توصیف تجربیات خودشان!!! 

بعد شروع کرد به تعریف اینکه پدر مرحومش چطور مرحوم شده! و بعد مادرش! و بعد برادرش...

بعد هم گفت که چه عروس نانجیبی نصیب خانواده اش شده و...




خدای من...

انگار وظیفه داشت با تعریف این مسایل تکان دهنده (که خدا نصیب نکند و همه خانواده ها را از این بلایا در امان بدارد) همین یک جرعه امید را هم از اطرافیانش بگیرد!

نمی دانم با این همه مصیبتی که سرش آمده، چطور پوستش آنقدر شفاف و بدون چروک بود!

به جان خودم!

با حجاب کامل نشسته بود، اما قرص صورتش که قابل دیدن بود، با توجه به سنش که معلوم بود نزدیک 50 است، درخشان و شفاف بود! 



خوش به حالش!

واللا! بخیل نیستیم که!