خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

غــــــــــرور

یه موقع هایی تو زندگی آدمها پیش میاد که احساس می کنند می تونن دنیا رو تو مشتشون بگیرن


یه موقع هایی هست که فکر میکنن مرکز و کله دنیان و اگه نباشن حیات روی کره زمین از هم متلاشی میشه


یه موقع هایی هست که اگه من نباشم دنیا نیست


یه موقع هایی هست که ...


اگه از آدم معتاد بپرسی تو معتادی؟! میگه نه...


اگه از دزد بپرسی تو دزدی؟! میگه نه...


اگه از یه قاتل بپرسی تو قاتلی؟! میگه نه....



اگه از آدم مغرور بپرسی: تو مغروری؟؟ میگه نهههههههههههههه من مغرور نیستم... اصلا...

-------





خدایا... مرا از شر گمان بد محفوظ بدار

آمیـــــــــــــن

طنز/ تفاوت اعتصاب یک زن انگلیسی و فرانسوی با زن ایرانی

طنز - یک زن انگلیسی، یک زن فرانسوی و یک زن ایرانی با هم قرار می گذارند که اعتصاب کنند و کارهای خانه را انجام ندهند تا شوهران آنها ادب شوند و در رفتار خود تجدید نظر کنند و بعد از یک هفته نتیجه کار را به یکدیگر بگویند.

یک هفته بعد؛ جلسه زنان برای ارائه نتایج اعتصاب:

 


 

زن فرانسوی:

«به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه … خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم. خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم!»

روز بعد خبری نشد، روز بعدش هم همینطور.

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد در اتاق رختحواب. من هم خودم را به خواب زدم تا سینی صبحانه را گذاشت و رفت. بعد هم شب با یک کادو به خانه آمد و زندگی مان کلا تغییر کرد...قرار شد کارهای خانه را با هم انجام دهیم.

 


 

زن انگلیسی:

من هم مثل تو. همین حرف ها را با جیغ و فریاد گفتم و رفتم توی اتاقم.

روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم با گل به خانه آمده و چیزهایی که مدت ها بود از او می خواستم برایم خریده. شام به رستوران دعوتم کرد. صبح روز بعد هم خانه را شخصا تمیز کرد و گفت: کاری نداری عزیزم؟ و بعد از اینکه صبحانه را برایم آورد، به سر کار رفت.

 

 


زن ایرانی:

من هم عین شما همین حرف ها را زدم و با تهدید سر شوهرم فریاد کشیدم که دیگر خسته شدم.

اما روز اول چیزی ندیدم.

روز دوم هم چیزی ندیدم.

روز سوم هم چیزی ندیدم.

شکر خدا روز چهارم کمی توانستم با چشم چپم ببینم

استاد دانشگاه شدن به دکترا گرفتن نیست!

خداییش استاد دانشگاه شدن اول از همه یک چیز میخواد و اون شخصیته

تعامل، بین استاد و دانشجو، بخصوص تو رشته ارتباطات، حرف اول رو نزنه، از اساسی ترین و مهمترین کارهاست.

حالا فکر کنید یکی که لقب دکتر رو به گرده میکشه و مدعیه تو علامه درس خونده و از بهترین هاست (که واقعا هم هست)، حتی بلد نباشه با دانشجوی ارشد خودش ارتباط برقرار کنه،  بعد از جلسه درس، اول کیفش رو ببنده و بعد بره وایسته دم در و بپرسه: خب خانم ها، سوالی ندارید؟! 

سر جلسه امتحان وقتی سوالی داری، هی بگه: بنویس! همه شو سر کلاس گفتم!


بعد از جلسه هم بگه: بفرمایید من وقت ندارم و وقتی از اتاق اساتید میاد بیرون، عین این بازیکن های فوتبال، که بعد از بازی از دست خبرنگارا فرار می کنه، از دست دانشجوها فرار کنه...


چی بگم واللا...


استاد بودن به داشتن دکترا و تدریس نیست. استاد بودن به مرام مربوطه


که وقتی استاد ریش سفیدی مثل دکتر میرعابدینی مرتب به روی دانشجوهاش لبخند میزنه، حتی اگه تو امتحان نمره خوبی نصیب دانشجوش نشه...

که وقتی دکتر اسدی مرتب تو کلاس به شوخی تهدیدت کنه و سر امتحان بهترین نمره ها رو از درسش به خاطر تدریس خوبش بگیری

که وقتی دکتر مسعودی با تمام قدرت سعی میکنه تو مفهوم ها رو درک کنی و درس رو یاد بگیری و حفظ نکنی...

و هزاران دکتر دیگر و اسم دیگر...

اما.....