خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

شـــــــوک

صبح ساعت 9 وقت دندانپزشکی داشتم

از مسئول روابط عمومی اداره اجازه (مرخصی) گرفتم و با همکارم راهی مطب شدیم

خیلی ترسیده بودم

دندون عقل بود و منم بیزار از دندانپزشکی (این چند روز دندانپزشکی شده پاتوق من! )

نه برای درد، که هیچ دندان دردی ندارم خوشبختانه (گوش شیطان کر)

یک بار برای کشیدن دندان شیری ام (که از 7 سالگی نیفتاده بود)

یک بار برای ایمپلنت

حالا هم برای کشیدن دندان عقل (که بیچاره خیلی بی آزار بود، اما سرش کمی شکسته بود و آزارم می داد)

واقعا عذاب آور است این کشیدن دندان عقل

خدا نصیب نکند!


برگشتم سر کار.



دوستانی که مرا خوب می شناسند می دانند هر کدام از مراجعه کنندگان را از روی آی-پی می شناسم تقریبا

دیدم:

وواااااییییی خدای من

از سایت بی بی سی اومدن از وبلاگم بازدید کردن

یکی از مطالب من از روی وبلاگم لینک شده بود در این سایت


راستشو بخوایین بدجور ترسیدم! و ناراحت هم شدم

من هیچ اطلاعی از این موضوع نداشتم و ...

سر ظهر تلفن ها شروع شد


- بابا معروفففففففففففف

- بابا وبلاگ نویسسسسسسسسس

- ندا رفتی تو بی بی سی


دوستانم اطلاع دادن که تو یه برنامه در مورد فالگیری اینا مطلب من هم جزو مطالبی بود که بررسی شده


نتونستم برم تو سایت بی بی سی

یکی از دوستان زحمت کشید مطلب رو از سایت برداشت و برام ایمیل کرد

 من چیکاره بیدم؟ اعلام بی اطلاعی می نمایم


------



از کف‌بینی تا فال‌گیری در وبلاگ‌های فارسی

از طالع‌بینی و فال و کف‌بینی و انواع علوم غریبه را می‌توانید در وبلاگ‌های فارسی پیدا کنید. هر چند خیلی‌هایشان به این جریانات اعتقادی ندارند، اما این موضوع بین وبلاگ‌نویسان طرفدار هم کم ندارد.
وبلاگ قلمه می‌نویسد: شاید در بادی امر وقتی بحث خرافه‌گرایی پیش می‌آید فلش نگاه همه ما به سمت قشر فرودست و سنتی سوق پیدا می‌کند در حالی که به نظرم این معضل در میان اقشار مثلا تحصیلکرده و با کلاس جامعه نیز کم رسوخ نکرده است.
باید گفت که خرافات در جامعه ما به حدی ریشه دوانیده است که در روز روشن، دعانویسان جای فعالیت پزشکان متخصص و مشاوران بالینی را گرفته‌اند و هر روز بر تعداد کارشناسانی که خود را متخصص در «علوم غریبه» معرفی می‌کنند، افزوده می‌شود. با چنین اوضاع و احوالی نباید از وجود سیاست‌مدارانی که در بالاترین عرصه‌های تصمیم‌گیری مملکت رسوخ کرده و به پدیده رمالی نیز شهره هستند متعجب شد.
پدیده‌های فرهنگی آرام آرام نفوذ می‌کنند و در ذهن و باورهای مردم جاگیر می‌شوند اما بیرون راندن آنها به سادگی میسر نیست و شاید سال‌های مدیدی زمان نیاز داشته باشد.
همایون رقابی از منظری انتقادی به کف‌بینی نگاه می‌کند. این وبلاگ‌نویس می‌نویسد: به ساختمان دست نگاه کنیم. می‌بینیم که تعدادی استخوان و ماهیچه و رگ و پی و عصب در آن هست که تحت کنترل مغز عملیات فراوانی انجام می‌دهند. این ساختمان، شاهکار خلقت خداوند است و اگر دقت کنیم به قدری مسائل اعجاب‌انگیز در آن میبینیم که دهان انسان از حیرت باز می‌ماند.
اما با به جای بررسی این ساختمان عالی، به خطوط کف دست نگاه می‌کنیم و به چرندیات یک فالگیر که آنها را ترجمه می‌کند گوش می‌نماییم.
اما عقل هم خوب چیزی‌ست. چطور می‌توانیم قبول کنیم که محل تاخوردگی کف دست سرنوشت ما را باز گو می‌کند؟ آنچه در گذشته و حال و آینده اتفاق افتاده و خواهد افتاد چه ارتباطی به خطوط کف دست ما می‌تواند داشته باشد؟
نویسنده وبلاگ خواهش نادانی انسان نکن از مراجعه به فالگیر می‌نویسد: شیطنت به من دست داد و فنجانم را با فنجان دوستم عوض کردم!
دوستم با فنجان قهوه‌ای که من نوشیده بودم، روی صندلی نشست و به دهان فالگیر خیره شد. "سحر" اول فنجان را نگاه کرد و از حال و آینده‌اش گفت. نمی‌دانم با فنجان قهوه من چطور داشت برای دوستم پیشگویی و پسگویی می‌کرد! چیزهایی که می گفت حالت کلی داشت.
نوبت من رسید و فنجانی که متعلق به دوستم بود. چیزهایی گفت که کاملا منطبق با جریان معمول زندگی هر انسانی است و برو برگرد ندارد! وقتی می‌خواستیم از او خداحافظی کنیم، گفت: قابل شما را ندارد، می‌شود نفری شش هزار تومان، با منشی حساب کنید. به طرف سحر برگشتم و با نیشخند گفتم: سحر جان واقعا حرفهایی که در مورد هر یک از ما گفتی راست بود؟
- بله! شک نکن! بزودی تمام آنچه گفتم برایت اتفاق خواهد افتاد.
به طرف دوستم برگشتم و گفتم: پس آنچه برای تو تعریف کرد برای من و برعکس برای تو اتفاق خواهد افتاد. چون من فنجان‌های قهوه را عوض کرده بودم!
نویسنده وبلاگ انواع فال،... که خود آموزش فالگیری می‌بیند و به آن به نوعی معتقد است، نوشته است: نمی‌دونم چرا همه جا می‌گن فال‌گیری بده؟؟؟
به نظر من هر شخصی که می‌ره فال بگیره حتما به بلوغ فکری رسیده و قدرت و اختیار تصمیم‌گیری داره!!! یه بار پول می‌ده اگه بد بود دیگه نمی‌ره فال بگیره! اگه خوب بود می‌ره. خودش خواسته. هیچ اجباری در کار نبوده!!! هیچکی یه طناب به خرخره یکی دیگه وصل نکرده که به زور بکشش فال بگیره خودش خواسته
البته اشخاص کلاهبردار هم وجود دارن همیشه و همه جا و این دلیل نمی‌شه که همه مثل هم باشن و البته کلاهبردارها کم رن! خود من وقتی می‌رم جایی فال بگیرم، اگه خوب نبود دیگه نمی‌رم. به نظر من فالگیری یه جور حسه! شاید اونی که خوب نمی‌گه حسش ضعیفه یا کارش رو خوب بلد نیست. در هر حال فال خوبه اما تصمیمات زندگی بر اساس فال نیست.
نویسنده وبلاگ کیبرد آزاد می‌گوید: می‌دونین که من هم فال رو دوست دارم و فال تاروت می‌گم ولی قبلا هم توضیح دادم که دور و بر ما هیچ چیزی توانایی غیبگویی از گذشته یا پیشگویی از آینده نداره و مفهوم فال کلا چیزی مستقل از غیبگویی و پیشگویی است. اگر کسی تونست به دقت گذشته شما رو بهتون بگه و مدعی شد که این رو از راهی غیرطبیعی به دست آورده، کلا باید بلند شین و پول اون جلسه اش رو هم ندین و دیگه هم پیشش نرین چون لازمه مطمئن باشین که با یک شیاد طرف هستین.
وبلاگ کره جنوبی هم از کف‌بینی و فالگیری در کره جنوبی نوشته است: متاسفانه با وجود پیشرفت‌های چشمگیر تکنولوژیک در کره جنوبی، هنوز هم آداب و رسوم دیرین در همه جا قابل مشاهده است. معمولا مکان‌های بسیاری برای کف‌بینی وجود دارد که گاهی به طور زنجیره‌ای به هم وصل هستند. البته بسیاری از مردم، آن را خرافاتی بیش نمی‌دانند با این حال مشتریان هم کم نیستند.

آیا شما هم نیمکت...دارید؟

روزی لویی شانزدهم در محوطه ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی راکنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم میزنی و از چی نگهبانی میدی؟سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را میدانم،زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال میگذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم میزند!
فلسفه ی عمل تمام شده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
 
روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده میکنید؟

متنی از وبلاگ قبلی ام

می گن آدما تو روزای سختی می فهمن دوستای واقعی شون کیا هستن.


بعضی از دوستان هستند که فقط وقتی به دردشون بخوری دوستت دارن.

بعضی دوستان هستند که وقتی شاد هستی دوستت دارن.


بعضی دوستان هستند که وقتی ناراحتند دوستت دارن.


بعضی دوستان هستند که وقتی دنبال گوش شنوا هستند دوستت دارن.


بعضی از دوستان هستند که وقتی ناخوش هستند دوستت دارن.


بعضی از دوستان هستند که برای رفع نیازهاشون دوستت دارن.


بعضی از دوستان هستند که برای تامین نیازهای مالی شون دوستت دارن.


بعضی از دوستان هستند که برای تامین نیازهای کاریشون دوستت دارن.


...



اما بعضی ها هم هستند که وقتی بهشون نیاز داری سبز می شوند.


بعضی ها هم هستند که زمان تنهایی هات سبز می شوند.


بعضی ها هم هستند که وقتی درمانده و مستاصل هستی سبز می شوند.


بعضی ها هم هستند که زمان شادی ها در کنارت هستند که احساس خوبی داشته باشی.


بعضی ها هم هستند که وقتی یک قطره اشک بریزی برایت دریایی نگران شوند.


بعضی ها هم هستند که دل گرفته ات برایشان خروارها ارزشمند است.


بعضی ها هم هستند که وقتی آخ بگویی دلشان ریش می شود.


بعضی ها هم هستند که وقتی بی پول می شوی مثل آنش نشانان که اگر دیر برسند همه چیز نابود می شود، به فوریت به دادت می رسند.


بعضی ها هم هستند که با یک تلنگر حرفت را می خوانند.


بعضی ها هم هستند که فکر غصه هایت خطی عمیق زیر چشمانشان می کارد.


بعضی ها هم هستند که وقتی می دانند دوستشان داری، دنیایشان را فدایت می کنند.




این نوشته را در تاریخ 3 تیر 89 در وبلاگ قبلیم نوشته بودم... یادش به خیر! نه... دوست ندارم اون روزها برگردن!