خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

لطفـاً از آینده برایم بـگو

نویسنده: ندا عبدی
یک بعد از ظهر خنک بود که با دوستم در خیابان شهید بهشتی(دانشکده) در حال برگشت از خرید بودیم. دوستم بی مقدمه گفت: "همکلاسی ام رفته پیش فالگیر
! خیلی حرفاش درست بوده! هر چی گفته راست از آب درآمده، اما من می  ترسم برم اونجا! میای با هم بریم؟"
خیلی وقت بود که دنبال یک سوژه مناسب برای نشریه می گشتم! این همان سوژه بود انگار
...
-
شماره شو داری؟

-
نه! صبر کن زنگ بزنم از "ائل آی" بگیرم
!
دقایقی بعد شماره فالگیر مذکور در دست من بود. اما برای تماس گرفتن هنوز هم تردید داشتم. چندی قبل نیروی انتظامی آذربایجان غربی اعلام کرده بود با این مراکز برخورد جدی می کند و شاید همین موضوع باعث شد وقتی شماره را می گیرم دستانم بلرزد
.
شماره را گرفتم

...

- سلام سحر خانم. شماره شما رو از دوستم گرفتم. اگه امکان داره می خواستم یک وقت ملاقات به من بدید.
-
من فردا امتحان دارم. پس فردا بیایید به آدرس خیابان باکری، کوچه
... پلاک...
هنوز هم دستانم می لرزید. روز مذکور فرا رسید. کارت خبرنگاری ام را در کیفم گذاشتم و با گامهایی لرزان به همراه دخترعمویم راهی خانه "سحر" شدیم. در خیالم جایی را تجسم می کردم عجیب و غریب که از سقفش دود به آسمان می رود و یک گوی شیشه ای که یک پیرزن با ناخن های بلندش روی آن دست می کشد و مرا می نگرد و آینده ام را می گوید
.
به خانه مورد نظر رسیدیم. یک ساختمان با روکاری مرمر، مثل همه خانه های این شهر! هیچ چیز عجیبی در این ساختمان به چشم نمی خورد و همه چیز کاملا عادی بود.از رفتن به داخل منصرف شده بودیم. اما وقتی دیدیم چند نفر خانم دیگر وارد خانه شدند، قوت قلب پیدا کرده و وارد شدیم
.
 
خانه پلانی قدیمی داشت. از یک راهروی تنگ باید به سمت چپ می پیچیدیم و از پله هایی که موکت بودند، به طبقه دوم می رفتیم.باور کردنی نبود! اینجا به مطب یک پزشک بیشتر شباهت داشت تا خانه یک فالگیر که من گمان می کردم پر از جن و پری باشد. روی مبل های قهوه ای رنگ شیک و گران قیمتی که در سالن بود نشستیم. به منشی! گفتیم که نوبت گرفته ایم و ناممان را گفتیم، البته نام مستعار
...
در دنیای خودم غرق بود. می ترسیدم نیروی انتظامی هر لحظه سر برسد! اما قوت قلبم آن کارتی بود که همراهم آورده بودم. بیشتر به چشم یک تفنن و سوژه به این مسئله نگاه می کردم تا نیاز و ضرورت
...
خانم منشی برای هر کدام از ما یک فنجان قهوه آورد. نمی دانستیم چه کار باید بکنیم. خانمی که قبل از ما وارد خانه شده بود، قهوه را نوشید، نعلبکی را روی فنجان برگرداند و آن را بصورت واژگون روی میز گذاشت. ما هم به تقلید از او این کار را انجام دادیم. وقتی خانم منشی سرش را برگرداند، شیطنت به من دست داد و فنجانم را با فنجان دوستم عوض کردم
!

اکثر خانم هایی که در این مکان بودند، از همدیگر سوال مشترکی از همدیگر داشتند: "خوب فال می گیره؟ دفعه چندمیه که اومدی اینجا؟ تا حالا حرفایی که گفته درست از آن دراومده؟
"
نوبت ما بود. با گامهایی لرزان و فنجان به دست وارد اتاق شدیم. سحر یک دختر نسبتاً چاق بود که پشت یک میز نشسته بود. روی میز ورق های بازی، یک فنجان و نعلبکی (به گمانم متعلق به مشتری قبلی بود)، یک دفترچه 100 برگ، یک خودکار و چند کاغذ کوچک مچاله شده بود
.
گفت: اول کدامتان می خواهید از آینده تان باخبر شوید؟
!
گفتم: اول فال دوستم را بگو
.
دوستم با فنجان قهوه ای که من نوشیده بودم، روی صندلی نشست و به دهان فالگیر خیره شد. "سحر" اول فنجان را نگاه کرد و از حال و آینده اش گفت
. نمی دانم با فنجان قهوه من چطور داشت برای دوستم پیشگویی و پسگویی می کرد! چیزهایی که می گفت حالت کلی داشت.
نوبت من رسید و فنجانی که متعلق به دوستم بود. فنجان را در دست گرفت و گفت
: یک مسافرت در پیش داری... البته زیاد دور نیست. (خب این را که لازم نبود کسی بگوید! ما آدمها معمولا سفر می رویم، بخصوص اگر زیاد دور نباشد!)...
خانمی در همسایگی شماست که هیکل درشتی دارد و به خانواده شما حسادت می کند. (خب این هم که زیادی طبیعی بود! مسلماً افرادی هستند که به دیگران حسادت می کنند
!)
در آینده با مردی آشنا می شوی و با او ازدواج نمی کنی، اما بعد از گذشت چند ماه با مرد دیگری که شرایط بهتری دارد ازدواج خواهی کرد! (خب این هم که مسیر زندگی هر دختری است
!)
چیزهای دیگری هم گفت که کاملا منطبق با جریان معمول زندگی هر انسانی است و برو برگرد ندارد! وقتی می خواستیم از او خداحافظی کنیم، گفت: قابل شما را ندارد، می شود نفری شش هزار تومان، با منشی حساب کنید. به طرف سحر برگشتم و با نیشخند گفتم: سحر جان واقعا حرفهایی که در مورد هر یک از ما گفتی راست بود؟

-
بله! شک نکن! بزودی تمام آنچه گفتم برایت اتفاق خواهد افتاد
.
به طرف دوستم برگشتم و گفتم: پس آنچه برای تو تعریف کرد برای من و برعکس برای تو اتفاق خواهد افتاد. چون من فنجان های قهوه را عوض کرده بودم
!
سحر با عصبانیت از جا برخاست، ولی اجازه ندادم حرفی بزند و بلافاصله گفتم
: تو هم اگر بر آینده تسلط داشتی، نگران امتحان و سوالات آن نبودی و می توانستی به راحتی ذهن استادتان را بخوانی! راستی با این شغل پردرآمد و این سن و سال، چرا رفته ای دنبال درس و مشق؟!...
اگر می ماندیم، کتک مفصلی از سحر نوش جان می کردیم، پس فرار را بر قرار ترجیح دادیم و رفتیم
...

در عصری که تکنولوژی و پیشرفت های علمی و صنعتی آن گوش فلک را کر کرده است، هنوز هم هستند افرادی که چنین اعتقاداتی دارند و حتی به آن می بالند! مدام از آخرین فالگیری که مراجعه کرده اند سخن می گویند و اینکه خیلی خوب پیشگویی می کند. حتی انواع فال هم در بازار پیشگویان موجود است که هر نوع از فال ها قیمت های مختلفی دارد
.
 
در این میان گروهی نیز از اعتقادات مذهبی مردم سوء استفاده می کنند و از این راههای نامشروع به اخاذی از مردم می پردازند. گاه این مردم فریب خورنده، کم سواد هستند و گاه با تاسف فراوان؛ باسواد و تحصیل کرده
!
اما چرا افرادی در لایه های مختلف اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، دست به دامان کسی می شود تا در تمام زندگی خصوصی و حتی زناشویی شان سرک بکشد و برای آن نسخه تجویز کند؟ آیا دانستن آینده کمکی به انسان گرفتار می کند؟ یا تنها گرهی در میان گره های استرس زای زندگی مدرن ایجاد خواهد کرد؟

گاهی روابط در زندگی های ماشینی امروزی سرد می شود و حالت یکنواخت و کسالت باری به خود می گیرد. افراد از همدیگر دلزده و ناامید می شوند ولی با این حال سعی دارند به آخرین ریسمان ها نیز برای حفظ و بقای زندگانی شان چنگ بزنند. این ریسمان در حالت غیرعادی، همین پیشگوهایی هستند که در همسایگی ما زندگی می کنند و چه بسا در میان اقواممان... زندگی بر پایه عادت، یکنواخت و بدون شور و شوق باعث می شود انسان متمدن امروزی دست به دامن رمال و فالگیر شود تا اندکی از آینده اش سر دربیاورد... حتی اگر اعتقادی نداشته باشد و حتی اگر این کار برای او تبدیل به تفنن یا عادت شده باشد.گاهی هم مشکلاتی که در سر راه مردم بوجود می آید، بهانه ای می شود برای مراجعه به فالگیرها برای تغییر سرنوشت و خبری از آینده. اما این اعتقادات تا چه اندازه اصولی است و قابل اعتماد؟آیا کسی که می تواند از آینده خبر بدهد، نیازی به پول دیگران دارد؟ آیا کسی با چنین قدرتی، نمی تواند در چشم بر هم زدنی فردی را متقاعد کند که اموالش را بدون هیچ پرسشی و بدون کم و کاست در اختیارش قرار دهد؟

به نظر می رسد چاره کار در تقویت پایه های اعتقادی مردم و به روزرسانی زیرساخت های فرهنگی جامعه باشد
.
پیش از هر کاری، پیشنهاد می شود با بالا بردن سطح‌ آگاهی افراد و بسترسازی مناسب فرهنگی، با این پدیده روبرو شد؛ چرا که علیرغم برخورد قضایی و جرم تشخیص دادن معضل فالگیری و رمالی در جامعه، به نظر می رسد چنین برخوردهایی فقط مسکنی موقت به حساب می آیند
.
 
تجربه نشان داده که هرگز چنین‌ برخوردهایی به کاهش و ریشه‌کن شدن باورهای‌ نادرست منجر نمی‌شود. چه بسا با کشیدن خطوط قرمز به دور چنین آسیب‌هایی،اشتیاق و درخواست‌ آن از سوی جامعه بیشتر خواهد شد
.

نظرات 9 + ارسال نظر
آیین شایین دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 00:24 http://ayinshayin.blogfa.com/

خورافاتین دا باکیلاس بی کیلاسی وار. فال قهوه ده باکیلاس خرافات دان دیر. جاماعاتین گئییم لری، ماشینلاری دئییشیلسه ده تاسوفله دوشونجه لری چوخ فرق ائتمه ییب. سانکی قدیم زامانلار شیش ایله فال توتسایدیلار ایندی فال قهوه ایله ... قدیم زامانلار مغازالاری قاباغینا آت قاطیر نالی وورسایدیلار، ایندی بوینوـ بوخوملارینا اوغور داشی «سنگ شانس» آسیرلار.
چوخ ساغ اولون. گؤزل بیر گزارش ایشله ییب سیز.
بو قونویا عایید منیمده «تک صبیرگلیب یوخسا جوت صبیر» آدلی بیر یازیم وار بویوروب باخا بیلرسیز.

اصلا فال قهوه بتررررررررر باکلاس دی با
هر کیم گئتمییب یانی چوخ کیلاس دان دالی دوشوب

بو یازی نی اوخوموشام
چوخ گؤزل یازی دی

آقایی شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 19:35

جالب بود و البته زنانه

مصطفی دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 10:22 http://www.movafagheat2.blogfa.com

بعضی دوست دارن پو لشون رو یه جای خرج کنن که بتونن با هاش پز بدن کجا بهتر از اونجا بعد این نقل ها با اضافاتی به نفع خودشون برای ما می گن که نگیم متضرر شدید.

laya سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 00:20

belkhare ba dustet rafti ya dokhtar amut neda jun?

ووییییی
عجب سوتیی بود ها

حسین واحدی سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 08:04 http://huseynvahedi.ir/

چوخ دیرلی بیر قونو. تاسف ایله چوخلاری بو قهوه فالینا اینانیب, جیب سویانلارین تورونا دوشورلر

منصور زینال زاده(وفا) چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 09:57

سلام
واقعا مطالب آموزنده ای بود دستتون درد نکند
بوردا بیشعر مجید صباغ ایرانی دن یادیمل دوشدو دئییر کی

سوز آچیلدی قره سید آدی گلدی قلم آزدی
اودا بوردا نئچه ایللر فالا باخدی دوعا یازدی
دوا درمانسیز علاج سیزلار اودور کی اونا بازدی
نه قدر خلق عوامدی اونون آرتیق کئفی سازدی

ساغ اولون
وبلاگیما باش وورساز منتدار اولارام

دخترخوب پنج‌شنبه 26 فروردین 1395 ساعت 01:08

سلام من دختر21ساله هستم که همون دسته ازادمایهستم که به فال خیلی اعتقاددارم وچندبادفال گرفتم البته باروش خواب دیدن واون چندبارهم درست بود .اره نداخانوم خیلیاهم پیدامیشن که استفاده میکنن ازاعتمادمردم ولی به نظرمن اگه روش پیشگوی خواب دیدن رو امتحان کنیدظرری تداره چون واس من راست دراوند .ولی بایدواس این تعبیرصبرایوب داشته باشید.ان پیشگوی اینجوریه که قبل ازخواب یه برگه ویه خودکاربایدداشته باشی که تعبیراونیوکه میخوای بدونی روبنویسی ولی بایدتوجه کنیدکه نوشتع کوتاه باشه واگه بلندباشه روح گیج میشه وخوابی نمیبینید نثلانوشته هااینجوری باشه ''میخوام ببینم میادسمتم یانه .همسرایتدم کیه .اسم پسری که دیدمش کیه وخیلی چیزای دیگه روی کاغذ مینویسید ومیزاریدزیربالشتون وقبل ازخواب مداپ باصدای بلندچیزیوکه نوشتیدتکرارمیکنیدبعدمیخوابیدتوخواب هرچی که دیدیدچه ربط داشته باسه چه نداشته باشه مینویسیدموبه موشویادداشت میکنیدبعدوقتی ازخواب بیدارشدید هرچیزی که توخواب دیدیدیادداشت میکنیدچه شب بیداربشیدچه صبح بایدیادداشت کنید.واگه یادداشت نکنیدنتیحه نمیکیریدواینقدران روشوانجام بدین تاجواببگیرین نداجون اگه دوست داشتی روش روکاملابدونی باروش اس ام اسومیتونی بهم خبربدی تابرات بگم

چی بگم واللا!

najmr پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 08:52

سلام من یکی رو میشناسم کارش حرف نداره ! فقط خیلی سخت وقت میده نمیدونم الان خطش روشن
هست یا نه من زمان دانشجویی پیشش میرفتم الان رفتم شهر خودمون 09390598930 پریست

فاطیما دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 18:23

سلام من پیش سرکار خانم کاشانی فال قهوه گرفتم سرکتاب قرانی هم باز کردم خیلی راضی بودم .الکی حرف نمیزنه . کارش درسته.
09339066217

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد