خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

خواهش نادانی انسان نکن

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

تلفن همراه چهل ساله شد

سوم آوریل، چهلمین سالگرد ساخت اولین تلفن همراه (موبایل) دنیاست.
مارتین کوپر که الان ۸۵ ساله است، به عنوان "پدر" تلفن همراه (موبایل) شناخته می‌شود.

او در یک مصاحبه‌ با بی‌بی‌سی اعتراف کرد که در آن زمان احتمال می‌داد که هزینه‌های اولیه تولید این ابزارهای ارتباطی، مانع تولید و عرضه انبوه تلفن‌های همراه شود، اما در عین حال، می‌دانست که این وسیله‌های سنگین‌وزن و بزرگ، به احتمال زیاد در آینده کوچکتر و سبک‌تر خواهند شد.

هزینه تولید اولین مدل‌های تلفن همراه در سال ۱۹۸۳ میلادی بین دو هزار و ۳۰۰ تا سه هزار و ۵۰۰ دلار بود.

کوپر گفت: "این تصور را داشتیم که یک روز، تلفن‌های همراه به حدی کوچک خواهند شد که بتوانید آنها را به گوشتان وصل کنید یا حتی زیر پوست خود نصب کنید."

او می‌گوید که اولین‌بار در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی به فکر ابداع تلفن همراه افتاد، یعنی زمانی که تلفن‌هایی در خودروها تعبیه شدند و استفاده از آنها رواج پیدا کرد.

او اضافه کرد که به دنبال ابداع چیزی بود که "نماینده یک فرد باشد و هر کس شماره تلفنی برای خودش و نه برای منزل یا میز کارش" داشته باشد.

آقای کوپر گفت: "برایم خوشایند است که تاثیری کوچک بر زندگی آدم‌ها داشته‌ام، چون این تلفن‌ها شرایط زندگی آدم‌ها را بهتر و آسان‌تر کرده‌اند و باعث شده‌اند که آنها احساس امنیت بیشتری داشته باشند."


منبع: به گمانم ترجمه ای باشد از استادم دکتر محمدرضا رسولی

 

یه روز یه ترکه...

یه روز یه ترکـــه اولین عمل جراحی قلب و کلیه رو تو ایران می کنه
بعد مجله وارلیق رو منتشر می کنه, جایزه بهترین پزشکم دریافت می کنه
اون شخص کسی نیست جز پروفسور جواد هییت 



یه روز یه ترکـــه پایه گذار منطق فازی در دنیا میشه، که مبنای علمی و اساس ساخت هوشمصنوعی و سیستم های کنترل پیشرفته امروز رو تشکیل میده
اسم اون ترکـــه دکتر لطفی زاده بوده 



یه روز یه ترکه که لهجه خیلی غلیط ترکی هم داشته سپر حرارتی ماه نشین آپولو ۱۱ رو طراحی میکنه تا نخستین انسانهایی که پا بر ماه گذاشتند در بازگشت به جو زمین خاکستر نشن . البته ماه نشینهای بعدی هم از این سپر استفاده کردند 
اون ترکه همون دکتراعتمادی دانشمند برجسته ایرانی در ناسا بوده 



یه روز یه ترکـــه میره جبهه ، بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟! اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد
اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری 


ایران با اقوامش زیباست 

دلخوشی های مجازی ما و دلخوشی های واقعی والدینم

- ندا عبدی


با اینکه از چهارشنبه سوری چند روزی می گذرد، اما ذکر این مسئله را لازم دانستم و نمی شود به راحتی از آن گذشت. بابام میگه:

قدیم ها؛ وقتی ما بچه بودیم و چهارشنبه سوری می شد، می رفتیم «بیللی، بیللی». این رسم به این قرار بود که شال یا روسری یا بقچه ای را بعد از پایان مراسم آتش بازی برداشته و به پشت بام ها و یا کوچه ها می رفتیم. (عموماً پشت بامها)

بامها در قدیم تقریباً هم قد و قواره بودند و یا با نردبان (پلکان) به هم راه داشتند. هر خانه در سقف سوراخی داشت که به آن «پاجا» می گفتند. «پاجا» سوراخی دایره ای بود برای خروج هوای کهنه و مانده منزل از سقف. (البته پاجا در زمان جیلولوق کاربردهای دیگری هم داشت. در آن زمان میان دیوارهای واسط خانه ها را سوراخ می کردند و مردم برای فرار از میان دیوارهای خانه های همسایه از آن استفاده می کردند، به این صورت که وقتی به خانه ای حمله می شد، اهالی خانه مورد تهاجم از آن سوراخ به خانه همسایه می گریختند و راه خروجی را می بستند و به همین ترتیب فرارها ادامه می یافت.)

خلاصه... کودکان و جوانان روستا (عموماً) و شهر شالهایشان را از پاجا به خانه ها آویزان می کردند و در انتظار هدیه بودند. اگر صاحب شال کودک و نوجوان بود، وقتی می دید به پر شالش تخم مرغ رنگی (که خانم های خانه دار در قدیم آن را با پوست پیاز رنگ می کردند) و یا بادام و گردو می بندند، شاد و سرخوش شال پربار خود را بالا می کشیدند. اما وقتی صاحب شال با دیدن دست صاحبخانه که دارد هدیه ای به شال می بندد، آن را به نشانه اعتراض بالا می کشید، صاحبخانه می فهمید که صاحب شال پسر جوانی است و با خنده می گفت: «آهان! خان جاوان! آللاه مطلیبیین وئرسین!»  (آهان! پسر جوان! خدا هر چه آرزو داری را به تو بدهد!) و بعد سبزه عید را می آورد و چند برگ از آن را می کَند و به شال می بست. جوان صاحب شال با شادی آن را بالا می کشید و در دل خدا خدا می کرد و شال را باز می کرد شروع به شمردن تعداد سبزه ها می کرد. اگر تعداد زوج بود، به معنای برآورده شدن مرادش بود و اگر فرد بود، به این معنا بود که وی به آرزویش نمی رسد و به سراغ خانه دیگری می رفت تا شاید آرزویش را از خانه بگیرد!

مادر می گفت که این رسم را دوست نداشت، چون باعث ناامیدی در میان جوانان می شد!

خوش به حالشان! ... دلخوشی ها داشتند جوانان دیروز... دلخوشی هایی نظیر خدیر نبی، قاشق زنی، بردن کوزه لب چشمه آب، بیللی بیللی، ... و ما...

دلخوشی های ما همه مجازی شده اند...