ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
- ندا عبدی
با اینکه از چهارشنبه سوری چند روزی می گذرد، اما ذکر این مسئله را لازم دانستم و نمی شود به راحتی از آن گذشت. بابام میگه:
قدیم ها؛ وقتی ما بچه بودیم و چهارشنبه سوری می شد، می رفتیم «بیللی، بیللی». این رسم به این قرار بود که شال یا روسری یا بقچه ای را بعد از پایان مراسم آتش بازی برداشته و به پشت بام ها و یا کوچه ها می رفتیم. (عموماً پشت بامها)
بامها در قدیم تقریباً هم قد و قواره بودند و یا با نردبان (پلکان) به هم راه داشتند. هر خانه در سقف سوراخی داشت که به آن «پاجا» می گفتند. «پاجا» سوراخی دایره ای بود برای خروج هوای کهنه و مانده منزل از سقف. (البته پاجا در زمان جیلولوق کاربردهای دیگری هم داشت. در آن زمان میان دیوارهای واسط خانه ها را سوراخ می کردند و مردم برای فرار از میان دیوارهای خانه های همسایه از آن استفاده می کردند، به این صورت که وقتی به خانه ای حمله می شد، اهالی خانه مورد تهاجم از آن سوراخ به خانه همسایه می گریختند و راه خروجی را می بستند و به همین ترتیب فرارها ادامه می یافت.)
خلاصه... کودکان و جوانان روستا (عموماً) و شهر شالهایشان را از پاجا به خانه ها آویزان می کردند و در انتظار هدیه بودند. اگر صاحب شال کودک و نوجوان بود، وقتی می دید به پر شالش تخم مرغ رنگی (که خانم های خانه دار در قدیم آن را با پوست پیاز رنگ می کردند) و یا بادام و گردو می بندند، شاد و سرخوش شال پربار خود را بالا می کشیدند. اما وقتی صاحب شال با دیدن دست صاحبخانه که دارد هدیه ای به شال می بندد، آن را به نشانه اعتراض بالا می کشید، صاحبخانه می فهمید که صاحب شال پسر جوانی است و با خنده می گفت: «آهان! خان جاوان! آللاه مطلیبیین وئرسین!» (آهان! پسر جوان! خدا هر چه آرزو داری را به تو بدهد!) و بعد سبزه عید را می آورد و چند برگ از آن را می کَند و به شال می بست. جوان صاحب شال با شادی آن را بالا می کشید و در دل خدا خدا می کرد و شال را باز می کرد شروع به شمردن تعداد سبزه ها می کرد. اگر تعداد زوج بود، به معنای برآورده شدن مرادش بود و اگر فرد بود، به این معنا بود که وی به آرزویش نمی رسد و به سراغ خانه دیگری می رفت تا شاید آرزویش را از خانه بگیرد!
مادر می گفت که این رسم را دوست نداشت، چون باعث ناامیدی در میان جوانان می شد!
خوش به حالشان! ... دلخوشی ها داشتند جوانان دیروز... دلخوشی هایی نظیر خدیر نبی، قاشق زنی، بردن کوزه لب چشمه آب، بیللی بیللی، ... و ما...
دلخوشی های ما همه مجازی شده اند...